حضرت ابوالفضل
خاندان حضرت عباس (ع):
در سال
26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پایه عرصه گیتی نهاد. مادر گرامیش فاطمه، دخت
حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.
چند سال پس
از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمومنین از برادرش عقیل، که به اصل و
نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع برای او
خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری
کرد و ازدواج صورت گرفت.
امیرالمومنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.
عباس (ع)
ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار
بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.
ارادت قلبی
ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از
فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ بطوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر
شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون
خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم
و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).
دوران کودکی حضرت ابوالفضل العباس (ع):
در روزهاى
کودکى عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایى و کمال در مقابل
او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانىاش بر وى تاثیر مىنهاد. او از
دانش و بینش على(ع) بهره مىبرد. حضرت در باره تکامل و پویایى فرزندش
فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در کودکى علم آموخت
و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا مىگیرد، از من معارف فرا
گرفت. در آغازین روزهایى که الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش
فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى کرد و
گفت: شرم مىکنم با زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام، دو بگویم.
پرورش در آغوش امامت و دامان
عصمت، شالوده اى پاک و مبارک براى ایام نوجوانى و جوانى عباس فراهم کرد
تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه که
على(ع) با نگاه بصیرت آمیز خود آینده عباس را نظاره مىکرد، با لبختدى
رضایت آمیز، سرشک غم از دیدگان جارى مىکرد و چون همسر مهربانش از علت
گریه مىپرسید، مىفرمود: دستان عباس در راه یارى حسین(ع) قطع خواهد شد.
آنگاه از مقام و عظمت پور
دلبندش نزد خداوند چنین خبر مىداد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد
تا به سان عمویش جعفر بن ابىطالب در بهشت پرواز کند. محبت پدرى گاه
على(ع) را بر آن مىداشت تا پاره پیکرش را ببوسد ، ببوید و با آداب و اخلاق
اسلامى آشنا سازد. از اینرو لحظهاى عباس را از خود دور نمىساخت. فرزند
پاکدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب
و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت،
لحظه اى از وى جدا نشد و آنگاه که در سال37 هجرى قمرى جنگ صفین پیش آمد،
با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسهاى جاوید آفرید.
مقام علمی حضرت عباس (ع):
حضرت عباس (ع) در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان
(ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کسب فیض کردند و از مقام والای علمی
برخوردار شدند. لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است
که فرموده اند: زق العلم زقا، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً
غذا می دهد، اهل بیت (ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را
آموختند.
علامه محقق،
شیخ عبدالله ممقانی، در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و
معنوی ایشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و
شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود.
مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):
اگر بخواهیم
مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از دیدگاه امامان معصوم (ع) دریابیم، کافی
است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه کنیم.
در شب عاشورا، وقتی دشمن در مقابل کاروان امام
حسین (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام
حسین (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود: برادر جان، جانم به فدایت، سوار مرکب شو
و نزد این قوم برو و از ایشان سوال کن که به چه منظور آمده اند و چه می
خواهند.
در این ماجرا دو نکته مهم وجود دارد یکی آنکه امام به حضرت عباس می فرماید: من فدایت
شوم. این عبارت دلالت بر عظمت شخصیت عباس (ع) دارد، زیرا امام معصوم
العیاذ بالله سخنی بی مورد و گزاف نمی گوید و نکته دوم آنکه، حضرت به عنوان
نماینده خود عباس (ع) را به اردوی دشمن می فرستد.
روز عاشورا
هنگامی که حضرت عباس (ع) از ا سب بر روی زمین افتاد، امام حسین (ع)
فرمودند:(الان انکسر ظهری و قلت حیاتی) یعنی (اکنون پشتم شکست و چاره ام
کم شد). این جمله بیانگر اهمیت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتیبانی از امام
حسین (ع) است.
امام زمان (ع)، در قسمتی از زیارتنامه ای که برای
شهدای کربلا ایراد کردند، حضرت عباس (ع) را چنین مورد خطاب قرار می دهند:
السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمومنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ
لغده من امسه، الفادی له،الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن
الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی.
امام زین
العابدین (ع) به عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نظر افکند و اشکش
جاری شد. سپس فرمود:هیچ روزی بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود،
زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب کشته شد و
بعد از آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت از روز جنگ موته نبود، زیرا در آن
روز پسر عموی پیامبر جعفر بن ابی طالب کشته شد سپس امام زین العابدین (ع)
فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین (ع) نیست که سی هزار تن در
مقابل امام حسین (ع) ایستادند و می پنداشتند، که از امت اسلام هستند و هر
یک از آنها می خواستند از طریق ریختن خون امام حسین (ع) به نزد پروردگار می
انداخت و ایشان را موعظه می فرمود و کار را تا آنجا کشاندند که آن حضرت را
از روی ظلم وجور و دشمنی به شهادت رساندند. آنگاه امام زین العابدین (ع)
فرمود: خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و
جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در
عوض، دو بال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور
که به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع)
نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و
منزلت غبطه می خورند.
ایثار و جانبازی، راز و رمز تعالی حضرت عباس (ع):
با توجه به
روایاتی که در شان حضرت عباس (ع) از ائمه علیهم السلام رسیده و در آن به
ایثار و فداکاری در راه امام خویش تصریح شده است، به روشنی، فضیلت و مقام
آن بزرگوار آشکار می شود. حضرت عباس (ع) فرزند کسی است که آیه ( و من الناس
یشری نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله
دودمانی است که اسوه ایثار و از خودگذشتگی بودند و سوره هل اتی، در شان
ایثار ایشان نازل شده است.
فداکاری،
ایثار و جانبازی در اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام از جایگاه ویژه ای
برخوردار است؛ به طوری که امیرمومنان در جایی ایثار را برترین فضیلت اخلاقی
می داند.
در جایی
دیگر، علی (ع) ایثار را بالاترین عبادت معرفی می نماید و در روایتی دیگر
غایت و هدف تمام مکارم اخلاقی را ایثار و از خودگذشتگی می داند.
علی (ع) در
قسمتی از نامه خود به حارث همدانی می فرماید: بدان که برترین مومنان کسی
است که در گذشتن از جان و خانواده و مال خویش از دیگر مومنان برتر باشد.
حال در اینجا این سوال مطرح می شود که، مگر سایر شهیدان از جان خود نگذشتند، پس چه چیزی حضرت عباس را از سایر شهیدان متمایز می سازد؟
جواب این
است که معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهیدان والاتر و اطاعتش از امام خویش،
کاملتر بود. براساس دیدگاه اسلام و مکتب اهل بیت (ع) آنچه اعمال نیک را از
یکدیگر متمایز می سازد و ارزش اعمال را متفاوت می کند، همان معرفت و بینش و
نیت شخص است و کلام پیامبر اسلام (ص) که فرمود:
(ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین) شاید ناظر به این معنا باشد.
در ضمن روایاتی که در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهای گوناگون
و متفاوت نقل شده، به این دلیل است که ثواب یا عذاب یک عمل معین، با توجه
به معرفت و نیت عامل آن متفاوت می شود. به عنوان مثال، ثواب زیارت امام رضا
(ع) در روایتهای معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضی روایات تصریح
شده که این تفاوت ثواب، به دلیل تفاوت در معرفت اشخاص است.
آری حضرت عباس (ع) با کمال معرفت در راه دین و امام خویش جانبازی نمود و مراحل کمال و تعالی را طی کرد.
القاب تابناک حضرت ابوالفضل العباس (ع)
1. قمر بنىهاشم
بهره مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ساز این لقب است.
2. باب الحوائج
کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته هایش را برآورده مىسازد.
3. طیار
بیانگر مقام و عظمت حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
4. الشهید
شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ساز این لقب است
5.سقا
دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت آور آبرسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.
6. عبد صالح
لقبى که حضرت صادق(ع) در زیارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:
السلام علیک ایها العبد الصالح.� سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
7. سپه سالار
صاحب لواء یا سپه سالار لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.
8. پرچمدار و علمدار
یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد.
9.
ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت خدا)، صابر
(شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)،
مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) و ... از دیگر لقبهاى
ابوالفضل است.
فضائل و مناقب حضرت زینب(س)
زینب(س) دختر علی و زهرا(س) در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم
هجرت در مدینه منوره دیده به جهان گشود، در پنج سالگی مادر خود را از دست
داد و از همان دوران طفولیت با مصیبت آشنا گردید. در دوران عمر با برکت
خویش، مشکلات و رنج های زیادی را متحمل شد، از شهادت پدر و مادر گرفته تا
شهادت برادران و فرزندان، و حوادث تلخی چون اسارت و . . . را تحمل کرد. این
سختی ها از او فردی صبور و بردبار ساخته بود(1).
او را ام کلثوم
کبری، و صدیقه صغری می نامیدند. از القاب آن حضرت، محدثه، عالمه و فهیمه
بود. او زنی عابده، زاهده، عارفه، خطیبه و عفیفه بود. نسب نبوی، تربیت
علوی، و لطف خداوندی از او فردی با خصوصیات و صفات برجسته ساخته بود، طوری
که او را«عقیله بنی هاشم» می گفتند. با پسر عموی خود«عبد الله بن جعفر»
ازدواج کرد و ثمره این ازدواج فرزندانی بود که دو تن از آن ها(محمد و عون)
در کربلا، در رکاب ابا عبدالله الحسین(ع) شربت شهادت نوشیدند(2).
آن بانوی بزرگوار سر انجام در پانزدهم رجب سال 62 هجرت، با کوله باری از اندوه و غم و محنت و رنج دار فانی را وداع گفت.
1- زینت پدر
معمولا پدر و مادر نام فرزند را انتخاب می کنند، ولی در جریان ولادت
حضرت زینب (س) والدین او این کار را به پیامبر اسلام جد بزرگوار آن بانو،
واگذار نمودند. پیامبر(ص) که در سفر بود، بعد از بازگشت از سفر، به محض
شنیدن خبر تولد، سراسیمه به خانه علی(ع) رفت، نوزاد را در بغل گرفت و
بوسید، آن گاه نام زینب(زین + اب) را که به معنای«زینت پدر» است برای این
دختر انتخاب نمود(3).
2- علم الهی
مهم ترین امتیاز انسان نسبت به سایر موجودات - حتی ملائکه - دانش و
بینش اوست. «و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی
باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک
انت العلیم الحکیم»(4)؛ «سپس علم اسماء[ علم اسرار آفرینش و نام گذاری
موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آن ها را به فرشتگان عرضه داشت و
فرمود: اگر راست می گویید، اسامی این ها را به من خبر دهید. عرض کردند:
تو منزهی. ما چیزی جز آن چه به ما تعلیم دادهای نمی دانیم؛ تو دانا و
حکیمی.»
و برترین علم ها، علمی است که مستقیما از ذات الهی به شخصی
افاضه شود، یعنی دارای علم«لدنی» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضر(ع)
می فرماید: «وعلمناه من لدنا علما»(5)؛ «علم فراوانی از نزد خود به او
آموخته بودیم.»
زینب(س) به شهادت امام سجاد(ع) دارای چنین علمی است، آن
جا که به عمهاش خطاب کرد و فرمود: «انت عالمة غیر معلمة وفهمة غیر
مفهمة(6)؛تو دانشمند معلم ندیده و فهمیدهای فهم نیاموخته هستی.»
3- عبادت و بندگی
زینب(س) به خوبی از قرآن آموخته بود، که هدف از آفرینش و خلقت انسان
رسیدن به قله کمال بندگی است. «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون»(7)؛«من
جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادت کنند.»
او عبادت ها و نماز
شب های پدر و مادر را از نزدیک دیده بود. او در کربلا شاهد بود که برادرش
امام حسین(ع) در شب عاشورا به عباس فرمود: «ارجع الیهم واستمهلهم هذه
المشیة الی غد لقد نصلی لربنا اللیلة وندعوه ونستغفره فهو یعلم انی احب
الصلوة له وتلاوة کتابه وکثرة الدعاء والاستغفار(8)؛به سوی آنان باز گرد و
این شب را تا فردا مهلت بگیر شاید بتوانیم امشب را به نماز و دعا و
استغفار در پیشگاه خدایمان مشغول شویم. خدا خود می داند که من نماز، قرائت
قرآن، زیاد دعا کردن و استغفار را دوست دارم.» در این جملات صحبت از ادای
تکلیف نیست، بلکه سخن از عشق به عبادت و نماز است.
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب در بندند
الا در دوست را که شب باز کنند
حضرت زینب(س) نیز از عاشقان عبادت و شب زنده داران عاشق بود، و هیچ
مصیبتی او را از عبادت باز نداشت. امام سجاد(ع) فرمود: «ان عمتی زینب کانت
تؤدی صلواتها، من قیام الفرائض والنوافل عند مسیرنا من الکوفة الی الشام
وفی بعض منازل کانت تصلی من جلوس لشدة الجوع والضعف(9)؛ عمهام زینب در
مسیر کوفه تا شام همه نمازهای واجب و مستحب را اقامه می نمود و در بعضی
منازل به خاطر شدت گرسنگی و ضعف، نشسته ادای تکلیف می کرد.»
آن حضرت
حتی در حساس ترین شب زندگی؛ شب هجران از حسین(ع) و برادران، تهجد و شب
زنده داریش را ترک نکرد. از فاطمه بنت الحسین(ع) نقل شده است که فرمود:
«واما عمتی زینب فانها لم تزل قائمة فی تلک اللیلة ای عاشرة من المحرم فی
محرابها تستغیث الی ربها وماهدات لناعین ولا سکنت لنا زمرة(10)؛ عمهام
زینب در تمام شب عاشورا در محراب خویش ایستاده و به پروردگارش استغاثه می
کرد. در آن شب هیچ یک از ما نخوابید و صدای ناله ما قطع نشد.»
امام
حسین(ع) که خود معصوم و واسطه فیض الهی است هنگام وداع به خواهر عابدهاش
می فرماید: «یا اختاه لا تنسینی فی نافلة اللیل(11)؛ خواهر جان! مرا در
نماز شب فراموش مکن!» این نشان از آن دارد که این خواهر، به قله رفیع بندگی
و پرستش راه یافته و به حکمت و هدف آفرینش دست یازیده است.
4- عفت و پاکدامنی
عفت و پاکدامنی، برازنده ترین زینت زنان، و گران قیمت ترین گوهر برای
آنان است. زینب(س) درس عفت را به خوبی در مکتب پدر آموخت، آن جا که فرمود:
«ما المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف یکاد العفیف ان
یکون ملکا من الملائکة(12)؛ مجاهد شهید در راه خدا، اجرش بیشتر از کسی نیست
که قدرت دارد اما عفت می ورزد، نزدیک است که انسان عفیف فرشتهای از
فرشتگان باشد.»
زینب کبری عفت خویش را حتی در سخت ترین شرایط به
نمایش گذاشت. او در دوران اسارت و در حرکت از کربلا تا شام سخت بر عفت
خویش پای می فشرد. مورخین نوشتهاند: «وهی تستر وجه ها بکفها، لان قناعها
قد اخذ منها(13)؛ او صورت خود را با دستش می پوشاند چون روسریش از او
گرفته شده بود.» شاعر عرب به همین قضیه اشاره کرده و می گوید:
ورثت زینب من امها
کل الذی جری علیها وصار
زادت ابنة علی امها
تهدی من دارها الی شر دار
تستر بالیمنی وجوها فان
اعوزها الستر تمد الیسار
زینب تمامی آن چه بر مادر گذشت را به ارث برد، منتهی دختر سهم اضافهای
برداشت که از خانهاش به بدترین خانه حرکت کرد(به اسارت رفت).
صورت را[در اسارت] با دست راست می پوشاند و اگر پوشش او را نیازمند می کرد، از دست چپ هم بهره می برد.»
5- ولایت مداری
قرآن بدون هیچ قید و شرطی در کنار اطاعت مطلق از خداوند، دستور به اطاعت
از پیامبر(ص) و صاحبان امر، یعنی، ائمه اطهار(ع) می دهد. «اطیعوا الله
واطیعوا الرسول واولی الامر منکم»(14)؛ «از خداوند و رسول و اولو الامر
اطاعت کنید.»
زینب(س) که حضور هفت معصوم(15) را درک کرده، در تمامی
ابعاد ولایت مداری (معرفت امام، تسلیم بی چون و چرا بودن، معرفی و شناساندن
ولایت، فداکاری در راه آن و) . . . سر آمد است. او با چشمان خود مشاهده
کرده بود که چگونه مادرش خود را سپر بلای امام خویش قرار داد و خطاب به ولی
خود گفت: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء(16)؛ [ای ابالحسن] روحم
فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو باد.» و سرانجام جان خویش را در راه
حمایت از علی(ع) فدا نمود و شهیده راه ولایت گردید. زینب(س) به خوبی درس
ولایت مداری را از مادر فرا گرفت و آن را به زیبایی در کربلا به عرصه ظهور
رساند.
از یک سو در جهت معرفی و شناساندن ولایت، از طریق نفی اتهامات و
یاد آوری حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش کرد. از جمله در خطبه شهر کوفه
فرمود: «وانی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة ومعدن الرسالة وسید شباب اهل
الجنة(17)؛ لکه ننگ کشتن فرزند آخرین پیامبر و سرچشمه رسالت و آقای جوانان
بهشت را چگونه خواهید شست؟»
و همچنین در مجلس ابن زیاد(18)، شهر شام، و
مجلس یزید، ولایت و امامت را به خوبی معرفی نمود. از سوی دیگر سر تا پا
تسلیم امامت بود؛ چه در دوران امام حسین(ع) و چه در دوران امام سجاد(ع)
حتی در لحظهای که خیمه گاه را آتش زدند، یعنی در آغاز امامت امام سجاد(ع)
نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای یادگار گذشتگان . . . خیمه ها را آتش زدند
ما چه کنیم؟ فرمود: «علیکن بالفرار؛ فرار کنید.(19)»
از این مهم تر در چند مورد، زینب(س) از جان امام سجاد(ع) دفاع کرد و تا پای جان از او حمایت نمود.
1-
در روز عاشورا؛ هنگامی که امام حسین(ع) برای اتمام حجت، درخواست یاری
نمود، فرزند بیمارش امام زین العابدین(ع) روانه میدان شد. زینب با سرعت
حرکت کرد تا او را از رفتن به میدان نبرد باز دارد، امام حسین(ع) به
خواهرش فرمود: او را باز گردان، اگر او کشته شود نسل پیامبر در روی زمین
قطع میگردد (20).
2- بعد از عاشورا در لحظه هجوم دشمنان به خیمه ها
شمر تصمیم گرفت امام سجاد (ع) را به شهادت برساند، ولی زینب(س) فریاد زد:
تا من زنده هستم نمیگذارم جان زین العابدین در خطر افتد. اگر می خواهید
او را بکشید، اول مرا بکشید، دشمن با دیدن این وضع، از قتل امام(ع) صرف نظر
کرد(21).
3- زمانی که ابن زیاد فرمان قتل امام سجاد(ع) را صادر کرد،
زینب(س) آن حضرت را در آغوش کشید و با خشم فریاد زد: ای پسر زیاد! خون ریزی
بس است. دست از کشتن خاندان ما بردار. و ادامه داد: «والله لا افارقه فان
قتلته فاقتلنی معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم کرد. اگر می خواهی
او را بکشی مرا نیز با او بکش.»
ابن زیاد به زینب نگریست و گفت: شگفتا
از این پیوند خویشاوندی، که دوست دارد من او را با علی بن الحسین بکشم. او
را واگذارید. البته ابن زیاد کوچک تر از آن است که بفهمد این حمایت فقط به
خاطر خویشاوندی نیست، بلکه به خاطر دفاع از ولایت و امامت است. اگر فقط
مساله فامیلی و خویشاوندی بود، باید زینب(س) جان فرزندان خویش را حفظ و آن
ها را به میدان جنگ اعزام نمی کرد.
آن که قلبش از بلا سرشار بود
دخت زهرا زینب غمخوار بود
او ولایت را به دوشش می کشید
چون امام عصر او بیمار بود
با طنین خطبه های حیدری
سخت او رسواگر کفار بود
6- روحیه بخشی
در مسافرت ها و نیز در حوادث تلخ، آن چه بیش از هر چیز برای انسان لازم
است، روحیه و دلگرمی است. اگر انسان برای انجام کارهای مهم و حساس روحیه
نداشته باشد، آن کار با موفقیت انجام نشده و به نتیجه نخواهد رسید و چه بسا
با شکست نیز مواجه شود. یکی از بارزترین اوصاف زینب(س) روحیه بخشی اوست.
او بعد از شهادت مادر، روحیه بخش پدر و برادران بود، در شهادت برادرش امام
حسن(ع) نقش مهمی را برای تسلای بازماندگان ایفا کرد. پس از شهادت امام
حسین(ع) و در طول دوران اسارت، این صفت نیکوی زینب بیشتر ظهور کرد. او
پیوسته یاور غمدیدگان و پناه اسیران بود، از گودی قتلگاه تا کوچه های تنگ و
تاریک کوفه، از مجلس ابن زیاد تا ستمکده یزید، در همه جا فرشته نجات اسرا
بود.
نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان
نوازش ها به مهر مادری کرد
او حتی تسلی بخش دل امام سجاد(ع) بود، آن جا که می گفت: «لا یجز عنک ما
تری، فو الله ان ذلک لعهد من رسول الله الی جدک وابیک وعمک (22)؛ [ای پسر
برادر! ] آن چه می بینی(شهادت پدر) تو را بی تاب نسازد. به خدا سوگند! این
عهد رسول خدا از جد و پدر و عمویت می باشد.»
7- صبر
یکی از بارزترین اوصاف انسان های کامل، صبر و بردباری در فراز و نشیب
های روزگار و تلخی های دوران است. قرآن کریم در آیات متعددی به صابران
بشارت داده(23) و پاداش های فراوان آن ها را یادآوری نموده است. زینب(س)
از این جهت در اوج کمال قرار دارد. در زیارتنامه آن حضرت می خوانیم: «لقد
عجبت من صبرک ملائکة السماء؛ ملائکه آسمان از صبر تو به شگفت آمدند.»
مخصوصا در ماجرای کربلا آن چنان صبر و رضا و تسلیم از خود نشان داد، که صبر
از روی او خجل است.
در مجلس ابن زیاد؛ آن گاه که آن ملعون با نیش
زبانش نمک به زخم زینب می پاشد و برای آزردن او می گوید: «کیف رایت صنع
الله باخیک واهل بیتک(24)؛ کار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه یافتی؟»
او در واقع با تعریض می خواهد بگوید که دیدی خدا چه بلایی به سرتان آورد؟
زینب(س) در پاسخ درنگ نمی کند، گویی از قبل برای این شماتت ها اندیشه
نموده و پاسخی آماده کرده است. او با آرامشی که از صبر و رضای قلبی او
حکایت داشت فرمود: «ما رایت الا جمیلا(25)؛ جز زیبایی چیزی ندیدم .» ابن
زیاد از پاسخ یک زن اسیر در شگفت می ماند، و از این همه صبر و استقامت و
تسلیم او در مقابل مصیبت ها متعجب می شود و قدرت محاجه را از دست می
دهد.
ای زینبی که محنت عالم کشیدهای
غیر از بلا و درد به عالم چه دیدهای؟
یارب زنی و این همه استواری و علو
چون زینب صبور مگر آفریدهای؟
8- ایثار
یکی دیگر از صفات حسنه انسان های برتر، مقدم داشتن دیگران برخود است.
امام علی(ع) فرمود: «الایثار اعلی الایمان(26)؛ ایثار، بالاترین درجه ایمان
است.» و فرمود: «الایثار اعلی الاحسان(27)؛ ایثار برترین احسان است.»
زینب
مجلله در این صفت نیز گوی سبقت را از دیگران ربوده است. او برای حفظ جان
دیگران، خطر را به جان می خرد و در تمام صحنه ها، دیگران را بر خود مقدم
می دارد. او در ماجرای کربلا حتی از سهمیه آب خویش استفاده نمی کرد و آن
را نیز به کودکان می داد. در بین راه کوفه و شام، با این که خود گرسنه و
تشنه بود، ایثار را به بند کشیده و آن را شرمنده ساخت. امام زین
العابدین(ع) می فرماید: «انها کانت تقسم ما یصیبها من الطعام علی الاطفال
لان القوم کانوا یدفعون لکل واحد منا رغیفا من الخبز فی الیوم واللیلة(28)؛
عمهام زینب[در مدت اسارت]، غذایی را که به عنوان سهمیه و جیره می دادند،
بین بچه ها تقسیم می کرد، چون آن ها در هر شبانه روز به هر یک از ما یک
قرص نان می دادند.» او سختی ها و تازیانه ها را به جان خود می خرید و
نمی گذاشت بر بازوی کودکان اصابت کند.
9- شجاعت و شهامت
از صفات بارز پروا پیشگان این است که خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در
نظرشان کوچک، حقیر و فاقد اثر می باشد. امام علی(ع) می فرماید: «عظم
الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم(29)؛ خالق در جان آنان بزرگ است،
پس غیر او در چشم شان کوچک می باشد.» سر شجاعت اولیای الهی نیز در همین
است. زینب که خود چنین دیدی دارد، و در خانواده شجاعت تربیت شده است، از
شجاعت حیدری بهره مند است. او به«لبوة الهاشمیة(30)؛ شیر زن هاشمی» لقب
گرفته است و چون مردان بر سر دشمن فریاد می زند، توبیخ شان می کند،
تحقیرشان می کند، و از کسی هراسی به دل ندارد. او از برق شمشیر خون چکان
آدم کشان واهمه ندارد، در آن روز فراموش نشدنی، در میان آن همه شمشیر و آن
همه کشته فریاد می زند که آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟ در مجلس ابن
زیاد، بدون توجه به قدرت ظاهری او گوشهای می نشیند و با بی اعتنایی به
سؤالات او تحقیرش می کند، او را«فاسق» و«فاجر» معرفی می کند و می گوید:
«الحمدلله الذی اکرمنا بنبیه محمد(ص) وطهرنا من الرجس تطهیرا وانما یفتضح
الفاسق و یکذب الفاجر وهو غیرنا(31)؛ سپاس خدای را که ما را با نبوت حضرت
محمد(ص) گرامی داشت، و از پلیدی ها پاک نمود. همانا فقط فاسق رسوا می
شود، و بدکار دروغ می گوید، و او غیر ما می باشد.»
و هم چنین در
مقابل یزید خیره سر، و دهن کجی ها و بد زبانی های او، شجاعت حیدری را به
نمایش گذارده، چنین می گوید: «لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک انی لاستصغر
قدرک واستعظم تقریعک واستکبر توبیخک(32)؛ اگر فشارهای روزگار مرا به سخن
گفتن با تو واداشته[بدان که] من قدر و مقدار تو را کوچک پنداشته و سرزنش تو
را بزرگ شمرده و توبیخ کردن تو را بزرگ می دانم.»
صدای زنده علی به صوت دلپذیر تو
اسیر شام بودی و یزید شد اسیر تو
10- فصاحت و بلاغت
هر خطیبی بخواهد فصیح و بلیغ سخن بگوید، علاوه بر استعداد ذاتی، باید
بارها تمرین عملی انجام دهد، هم چنین در حین خطابه لازم است از نظر روانی و
جسمانی کاملا آماده باشد تا بتواند خطبهای فصیح و بلیغ ادا کند. و
مستمعین باید با او هماهنگ باشند و الا یارای سخن گفتن نخواهد داشت تا چه
رسد به این که فصیح و بلیغ بگوید.
زینب بدون آن که دوره دیده و یا
تمرین خطابه کرده باشد و در حال تشنگی، گرسنگی، خستگی اسارت، و از نظر
روانی داغ دار، آواره و تحقیر شده با کسانی سخن می گوید که نه تنها با او
هماهنگ نیستند بلکه حتی سنگ و خاکروبه بر سر او ریختهاند، با این حال صدای
زینب بلند می شود که: «ای مردم کوفه! ای نیرنگ بازان و بی وفایان . . .»
سخنان زینب(س) چنان بود که وجدان خفته مردم را بیدار کرد و صدای گریه از زن
و مرد و پیر و جوان و خردسال بلند شد.
خزیم اسدی می گوید: متوجه زینب
شدم، به خدا سوگند زنی را که سر تا پا شرم و حیا باشد، سخنران تر از او
ندیدم، گویی زینب از زبان علی(ع) سخن می گفت.
و همو می گوید: پیر
مردی را در کنار خود دیدم که بر اثر گریه محاسنش غرق اشک شده بود و می
گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، پیرمردان شما بهترین پیرمردها، جوانان شما
برترین جوان ها و زنان شما نیکوترین زنان هستند. نسل شما بهترین نسلی است
که نه خوار می گردد و نه شکست می پذیرد(33).
پی نوشت ها:
1) شیخ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، (تهران، دار الکتب الاسلامیة) ج3، ص46.
2) همان، ج3، ص210.
3) همان، ج3، ص39.
4) بقره/31- 32.
5) کهف/65.
6) شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، (تهران، علمیه اسلامیه، چاپ قدیم، 1331 ه . ش) ج1، ص298.
7) ذاریات/56.
8) محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج6، ص238.
9) ریاحین الشریعه(پیشین)، ج3، ص62.
10) همان، ج3، ص62.
11) همان، ص 61- 62.
12) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 466.
13) جزائری، الخصائص الزینبیه، ص345.
14) نساء/59.
15) پیامبر اکرم(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) و امام باقر(ع).
16) الکوکب الدری، ج1، ص196.
17) بحار الانوار(پیشین)، ج45، ص110- 111.
18) همان، ج45، ص133.
19) همان، ج45، ص58، و معالی السبطین، ج2، ص88.
20) بحار الانوار، (پیشین)، ج45، ص46.
21) همان، ج45، ص61.
22) همان، ج45، ص179.
23) مثل بقره/155 و . . . .
24) بحارالانوار، (پیشین)، ج45، ص115- 116 .
25) همان، ص116.
26) میزان الحکمة، ج1، ص4.
27) همان.
28) ریاحین الشریعة، (پیشین)، ج3، ص62.
29) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 182.
30) زیارت نامه حضرت زینب(س).
31) بحار الانوار، ج45، ص154 و ص115.
32) همان، ص134.
33) همان، ج45، ص108 و ص110.
منبع: سایت حوزه
سرنوشت قاتلان شهدای کربلا چه شد…
فرجام یزید لعنت الله علیه الی یوم القیامه :
یزید،
سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها، روزی با جمعی از لشکریان و هواداران خود،
به قصد شکار، عازم صحرا گردید. آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از
دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن
شجاعت خویش به سپاهیان خود گفت: کسی به دنبال من نیاید من آهو را شکار
خواهم کرد. آهو او را کم کم به یک وادی هولناک و درّه مخوف کشاند. تشنگی بر
یزید غلبه کرد، در این هنگام چشمش به فردی افتاد که کوزه آبی در دست دارد.
از او آب مطالبه کرد، آن مرد وقتی از هویتش پرسید، گفت: من یزید بن معاویه هستم.
آن مرد خواست یزید را بکشد، یزید به سرعت پا به فرار گذاشت، ناگهان پای او
در رکاب اسب گیر کرد و اسب به سرعت دوید و سر و صورت او را به زمین کوباند
و به جهنم واصل کرد.
هلاکت ابن زیاد لعنت الله علیه :
ابن
زیاد پس از قیام مختار به سوی بصره فرار نمود و از آن جا به شام رفت و در
جنگی با ابراهیم فرزند مالک اشتر اسیر شد. ابن زیاد را به نزد ابراهیم
آوردند، دست و پاهای او را محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی روشن کردند،
او خنجر خود را از کمر کشید و تکّه تکّه گوشت ران ابن زیاد را می برید و
می پخت. [و به خوردش می داد [سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و
جسد پلید او را به آتش افکند.
سنان جنایت کار لعنت الله علیه :
وقتی
سنان بن اَنَس را نزد ابراهیم پسر مالک اشتر آوردند، ابراهیم به او گفت:
وای بر تو! آیا می توانی بگویی در کربلا و روز عاشورا چه کاری انجام
دادی؟سنان گفت: تکه ای از زیر لباس امام حسین علیه السلام را گرفته ام.
ابراهیم
شروع به گریه نمود و دستور داد گوشت ران او را قطعه قطعه کنند، هنگامی که
مُشرِف به مرگ گردید، ابراهیم او را از گوش تا بنا گوش سر برید و جسد پلید
او را سوزاند.
سرنوشت شوم حرمله لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :
وقتی
حرمله را نزد مختار آوردند رو به حرمله کرد و گفت: وای بر تو باد! آیا
آنچه در کربلا انجام داده بودی، کافی نبود تا این که طفل صغیر و معصوم امام
علیه السلام را نیز کشتی و با خدنگ تیر خود او را ذبح نمودی؟ آیا نمی
دانستی او فرزند رسول خداست؟ سپس مختار دستور داد، او را در مقابل تیرهای
زهرآگین قرار دادند و آن قدر تیر زدند تا کشته شد. در روایت دیگر آمده،
مختار نخست دست ها و پاهای حرمله را قطع کرد و سپس آهنی در آتش گداختند تا
کاملاً سرخ گردید، آن میله را در گردن او قرار داد و گوشت گردن او در آتش
می سوخت.
هلاکت عمر سعد لعنت الله علیه :
وقتی
عمر سعد را نزد مختار آوردند، مختار رو به او کرد و گفت: آیا طفل شیر خوار
حسین را تو کشتی؟ خداوند روی ترا سیاه کند، آیا تو عهد و پیمان رسالت و
حقوق اخوت را نگه داشتی؟ سپس پرسید: وقتی امام علیه السلام در سرزمین کربلا
به رو افتاده بود چه گفت؟ عمر سعد گفت: امام فرمود: خدایا! غلام ثقفی را
بر آنان مسلّط ساز تا خون های آنان را بریزد. مختار کفش خود را پوشید و
صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند.
حُصَین بن نُمَیر لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :
حُصَین
بن نُمَیر کسی بود که بر بدن های مطهرْ اسب دوانید و فرماندهی بخشی از
سپاه یزید را به عهده داشت. وقتی حصین را پیش مختار آوردند مختار اظهار
نمود: حمد و سپاس خدای را که مرا به گرفتن تو متمکن ساخت. سپس دستور داد
گوشت بدن او را با قیچی بریدند تا در اثر آن به جهّنم واصل شد.
سرگذشت شرجیل لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :
شرجیل
فردی بود که در روز عاشورا از پشت سر امام، سیلی به صورت مبارک آن بزرگوار
زده بود. مختار با دیدن او حمد و سپاس خدا را به جا آورد و دستور داد او
را به آتش سوزاندند.
سرگذشت شمر بن ذی الجوشن لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :
نام
کاملش شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلابی شرحبیل و کنیهاش ابوالسابغه بود. او
قبل از اسلام آوردن، از رؤسای قبیله هوازن بود. در جنگ صفین در صف یاران
امام علی حضور داشت، سپس در کوفه اقامت کرد و به روایت حدیث مشغول شد.
در واقعه کربلا از سران اصلی سپاه عمر بن سعد و قاتل اصلی امام حسین بود. عبیدالله بن زیاد سر مقدس اباعبدالله الحسین را توسط او برای یزید به شام فرستاد. پس از آن شمر به کوفه بازگشت.
هنگامی
که مختار بن ابی عبیده ثقفی در کوفه قیام کرد و به تعقیب قاتلین امام حسین
علیه السلام پرداخت، شمر از کوفه فرار کرد. مختار غلام خود را با گروهی به
دنبال او فرستاد. اما در فرصتی، شمر غلام مختار را کشت و به فرار خود
ادامه داد. سرانجام در سال ۶۶ هجری قمری، جمعی از سپاهیان مختار به سرکردگی
ابوعمرو او را یافتند و کشتند.
شیـخ
طوسى(ره) مىنویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور
داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از
یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مىکرد.»
براى
شمربن ذى الجوشن اسمهاى دیگرى چون اوس یا شرحبیل نیز ذکر شده است. او را
ذى الجوشن، صاحب زره و جوشن مىگفتند زیرا سینه او برآمده بود و همانند
سپرى بسته شده نشان مىداد. او نخست از یاران على علیهالسلام در جنگ صفین و
از فرماندهان شجاع و نامدار کوفه بود که در کنار حسن (ع) و حسین (ع) در
رکاب امام علیهمالسلام حاضر بوده است اما سرشت ناپاک او به خاطر عمل زشت
مادرش بر محیط و آداب الهى و اجتماعى چیره شد و سرانجام در لشکر عبیداللّه
بن زیاد قرار گرفت.
روزى
مادر شمر که زن بزچرانى بود و در بیابان به کار خود مشغول بود، از چوپانى
که از کنار او مىگذشت، تقاضاى آب کرد تا با آن رفع عطش کند. چوپان تقاضاى
شیطانى خود را شرط دادن آب قرار داد و او نیز پذیرفت و از این طریق، نطفه
شمر منعقد شد از این رو امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا خطاب به او
فرمود: «یابن راعیة المِعْزى»؛ اى پسر زن بزچران!
این
فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار
دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت، پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى
اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان
اصلى بود.
به
گزارش خبرآنلاین، در کتاب تاریخ طبری جلد ششم صفحه ۵۳ آمده است: «مـسـلم
ضـبـائى که هم قبیله شمر بود، مىگوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در
مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده
کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّهاى
مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران
مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامهاى خوشبافت به تن داشت و
بدنش پیس (بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى
شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند،
خبیثى را کشت».
در
جلد ششم تاریخ طبری صفحه ۳۳۸ نیز به نقل از شیـخ طوسى(ره) آمده است: «شمر
را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و
جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر
شمر را لگد مىکرد.»
همچنین
در همین کتاب و در همان جلد در صفحه ۳۷۴ امده است: «عبدالرحمن بن عبد
مىگوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر
افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد
و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان
باشد».
ابوالفضل (عباس بن على بن ابى طالب )عباس
بن على (ع) نامورترین شهید کربلا و مشهورترین و فداکارترین برادر امام
حسین (ع) به شمار رفته است. او در میان تمام بنى هاشم زیباتر از همه بود و
به همین دلیل نیز به قمر بنى هاشم مشهور گشت. نام مادرش را ام البنین نوشته
اند. پس از حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوى مکه ام البنین بى هیچ
تردیدى پسران خویش حضرت ابوالفضل ، جعفر ، عبدالله و عثمان را با کاروان
حسینى همراه کرد تا برادر خویش ، حسین (ع) ، را یار و یاور باشند. دو فرزند
عباس به نامهاى عبیدالله و فضل هنوز در سن کودکى بودند ، به همین دلیل نیز
نتوانستند با پدر خویش امام حسین (ع ) را همراهى کنند.
در ششمین روز
محرم چون ابن سعد با فرمان صریح ابن زیاد رو به رو شد و دستور یافت تا امام
حسین (ع) و یارانش را در محاصره کامل در آورد و به همین منظور عمروبن حجاج
را همراه پانصد نفر مامور کرد تا براى جلوگیرى از دسترسى کاروان حسینى از
آب راه دسترسى به فرات را مسدود کند ، اما بى رنگ به حضرت ابوالفضل فرمان
داد تا براى تدارک آب ، همراه نافع بن هلال اقدام کند. حضرت ابوالفضل که در
جمع کاروان حسینى لقب سقا را یافته بود ، همراه سى سوار و بیست نفر پیاده
به جانب فرات حرکت کرد على رغم مقاومت پانصد تن از همراهان عمرو بن حجاج ،
توانست تا صفوف آنان را شکافته و مشکلهاى آب را از فرات پر کرده و به سوى
خیمه هاى حسینى بازگردد.
چنان که پیشتر اشاره شده است ، ام البنین از
بنو حنیفه و با شمر که از تیره بنى کلاب بود ، پیوستگى قبیله اى داشت به
همین دلیل نیز پس از محاصره کاروان حسینى و یک روز قبل از قتل عام کربلا ،
شمر بر آن شد تا به زعم خویش به فرزندان ام البنین امان داده و آنان را در
پناه خویش در آورد. امام حسین (ع) چون فریادهاى شمر را شنید که پسران ام
البنین را مخاطب ساخته بود ، به آنان گفت که اگر چه شمر فاسق است ، اما به
او پاسخ دهید؛ بنابراین آنان از شمر پرسیدند که چه مى خواهى ؟ شمر گفت : اى
پسران خواهرم شما در امانید. خویشتن را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و
به اطاعت امیرالمؤ منین یزید بن معاویه در آیید حضرت ابوالفضل چون با این
سخنان پسر ذى الجوشن رو به رو شد ، با صراحت تمام پاسخ داد که : دستانت
بریده باد. اى دشمن خدا ، لعنت باد بر امانى که تو آورده اى. آیا از ما مى
خواهى که برادر و سرور خویش حسین بن على (ع) را ترک گفته و در اطاعت ملعون
پسر ملعون در آییم ؟ شمر چون این پاسخ صریح را شنید با خشم و غضب بازگشت.
در
شب عاشورا چون ابن سعد بر آن شد تا یورش خویش را به امام حسین (ع) و
یارانش آغاز کند ، امام به دلیل اعتقاد به کفایت و تدبیر حضرت عباس او را
نزد ابن سعد اشاره شده است ، امام یک بار دیگر از یاران و همراهان خویش
خواست تا وى را ترک گفته و راه خویش را پیش گیرند. عباس چون با سخنان برادر
رو به رو شد بى درنگ بر ثبات عزم و باقى ماندن در کنار برادر تاکید کرد و
پس از او دیگر یاران امام نیز هر کدام در قالب کلمات و عبارات خاص خویش بر
حضرت ابوالفضل اقتدا کردند. در صبح عاشورا چون امام به آرایش سواران و
پیادگان هماره خویش پرداخت ، فرماندهى و پرچم دارى را به حضرت عباس واگذار
کرد. حضرت ابوالفظل در این روز بارها وارد میدان شد و با دشمن مصاف داد.
گاهى نیز خود را به قلب سپاهیان عمربن سعد زد تا برخى از یاران امام حسین
(ع) را در میانه میدان به محاصره افتاده بودند ، نجات دهد. نوشته اند که او
پیش از شهادت برادران خویش را روانه میدان کرد و به آنان گفت که مى
خواهد تا با مشاهده جانبازى در راه امام حسین (ع) ، در اجر و ثواب شریک
گردد.
در نیمه هاى روز عاشورا چون حضرت ابوالفضل با تشنگى کودکان کاروان
حسینى رو به رو شد ، تصمیم گرفت تا بار دیگر خود را به فرات رسانده و براى
کودکان و دیگر کاروانیانى که گرفتار تشنگى بودند ، آب فراهم سازد. در این
حال ، تعدادى از سپاهیان ابن سعد بر او یورش بردند و تمام سعى خویش را به
کار گرفتند تا مانع رسیدن حضرت عباس به فرات شوند. سقاى امام حسین (ع) در
حالى که بى محابا به سوى فرات مى تاخت و با کوفیانى که در مقابل او قرار مى
گرفتند مى جنگید ، رجز زیر را نیز مى خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت رقى حتى اوارى فى المصالیت لقا
نفسى لنفس المصطفى الطهر وقا انى اناالعباس اغدوا بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقى
ابوالفرج
اصفهانى نوشته است که حضرت ابوالفضل وقتى خود را به فرات رساند و مشکلهاى
همراه خویش را پر آب کرد با آنکه خود تشنه بود ، لب به آب نزدیک نکرد به
همین دلیل کمیت زى اسدى شاعر بلند آوازه درباره همین کرامت حضرت ابوالفضل
سروده است که :
و ابوالفضل ان ذکرهم الحلو شفاء النفوس من اسقام
قتل الادعیاء اذ قتلوه اکرم الشاربین صوب الغمام
پس
از پر شدن مشکلهاى آب ، کوفیان بار دیگر به حضرت ابوالفضل یورش بردند. زید
بن ورقا جهنمى در حال کمین به آن حضرت یورش برد و در حالى که حکیم بن طفیل
السنبسى او را یارى مى کرد ، شمشیرى بر دست راست حضرت عباس فرود آورد.
حضرت شمشیر را به دست چپ خویش گرفت و در حالى که چنین رجز مى خواند بر آنان
حمله کرد:
و الله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى
و عن امام صادق الیقین نجل النبى الطاهر الامین
هم
زمان با ادامه هجوم حضرت ابوالفضل به دشمن و در حالى که ضعف تمام بدن آن
حضرت را فرا گرفته بود ، حکیم بن طفیل الطائى از پشت نخلى به آن حضرت حمله
برد و ضربه شمشیرى به دست چپ آن حضرت فرود آورد و حضرت ابوالفضل که دیگر
رمقى نداشت چنین خواند:
یا نفس لا تخشى من الکفار و ابشرى برحمه الجبار
مع النبى السید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار
در
همین حال حکیم بن طفیل عمودى آهنین بر وى فرود آورد و پرچم دار کاروان
حسینى را به شهادت رساند. در این حال امام حسین (ع) فریاد بر آورد که : ((
اکنون کمرم شکست و چاره و تدبیرم کاهش یافت )).
بى گمان رسیدن خبر شهادت
حضرت ابوالفضل و برادرانش به مادرشان ام البنین نیز درد آور و اندوه زا
بود. در برخى از منابع تاریخى و مقاتل آمده است که چون این خبر در مدینه به
ام البنین رسید ، او با صبورى و بزرگوارى با شهادت فرزندانش برخورد کرد و
به شهادت ایشان در کنار امام و برادر و پیشواى خویش افتخار کرد. به موجب
گزارش علماى انساب از حضرت ابوالفضل ، دو پسر به نامهاى فضل و عبیدالله
باقى ماند (جمهره النسب ، ص 31؛ مقاتل الطالبیین ، ص 81 - 82 و 113 و 119 -
120؛ خوارزمى ، مقتل الحسین ، الجزء الثانى ، ص 34 - 53؛ تایخ الطبرى ، ج 5
، ص 412 و 468؛ انساب الاشراف ، (ترجمه ریحانتى رسول الله... ) و ص
206؛الطبقات الکبرى ، ج 1 ، ص 475؛ الکامل فى التاریخ ، ج 4 ، ص 92؛
البدایه و النهایه ، ج 8 ، ص 18 و 189؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 102 و 104- 105 و
109 - 110 و 129 - 130؛ رجال الطوسى ، ص 102؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 391 و
ج 45 ، ص 39 - 42 و 66؛ منتهى الامال ، ص 410 - 411 و 418 - 442 و 460 و
462 - 465 و 482؛ الاخبار الطوال ، ص 255 و 257؛ المناقب ، ج 4 ، ص 108؛
ذهبى ، تاریخ الاسلام ، ص 21؛ تذکره الخواص ، ص 223؛ص 228 و 230- 231 و 240
و248؛ سیر اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 320؛ نهایه الارب ، ج 20 ، ص 432 - 433
و 457 و 461؛ نفس المهموم ، ص 96 و 98 و 151 - 160؛ امام حسن و امام
حسین (ع) ، ص 244؛ ابصار العین ، ص 90).