دوستای گلم





آپلود عکس رایگان و دائمیآپلود عکس رایگان و دائمی

با سلام،تمامی دوستانی که مایل به تبادل لینک

با ما هستند در قسمت نظرات همین پست اعلام کنند.

 _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_
لطفا فقط با مرورگر گوگل کروم وارد این وبلاگ شوید.

با تشکر 

๑۩۞۩๑جـــــوان و امــــروز๑۩۞۩๑

همسرداری بزرگان

همسرداری بزرگان
آیت الله حجتی با تمامی اهالی خانه مهربان و خوش برخورد بودند.و همانطور که در بیرون از خانه در سلام کردن از بقیه پیشی میگرفتند . . .
لایک و پسند یادتون نره

اخلاقت


اخلاقت را درست کن وگرنه؟!
بداخلاق‌ها کسانی هستند که بیشتر مردم تمایل دارند کمتر با آنها برخورد و ارتباط داشته باشند.
نظر شما دوستان عزیز چیه ؟

منابع قرض‌الحسنه برای وام ازدواج جوانان بکار گرفته شود
سرویس: اجتماعی
عضو کمیسیون اقتصادی مجلس، با تأکید بر ضرورت توجه به تسهیلات ازدواج برای جوانان، گفت: ما هم اکنون منابع سرشاری از قرض‌الحسنه در بانک‌ها داریم که می‌توانند برای تأمین اعتبار وام‌های ازدواج بکار گرفته شوند.

ایرج ندیمی در گفت وگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری خانه ملت، با بیان اینکه دولت در پرداخت‌ وام‌های ازدواج جوانان به نحو شایسته عمل نکرده، تصریح کرد: واقعیت آن است که دولت نتوانسته منابع لازم را برای تحقق این امر تخصیص دهد.

نماینده مردم لاهیجان و سیاهکل در مجلس شورای اسلامی، افزود: ما هم‌اکنون منابع سرشاری از قرض‌الحسنه در بانک‌ها داریم که می‌توانند به منظور تأمین اعتبار و منابع مالی مناسب برای وام‌های ازدواج جوانان بکار گرفته شوند.

ندیمی با بیان اینکه توقع مردم از مسئولان این است که در زمینه اعطای تسهیلات ازدواج حرف‌شان با عمل‌شان همخوانی داشته باشد، یادآور شد: اگر ما بخواهیم به‌سوی تحقق جمعیت 150 میلیون نفری حرکت کنیم، باید از چنین اقدامات تشویقی استفاده کنیم.

این نماینده مردم در مجلس نهم، تأکید کرد: ارائه تسهیلات مناسب برای ازدواج آسان جوانان به همراه اشتغال‌زایی می‌تواند آمار کشور را در زمینه ازدواج زوج‌های جوان افزایش داده و در نتیجه باعث افزایش جمعیت در کشور شود.

وی، با تاکید بر اینکه وام اعطایی به جوانان باید متناسب با نرخ تورم، افزایش یابد، ادامه داد: وامی به افراد پرداخت می‌شود باید در زندگی‌شان تأثیرگذار باشد. واقعیت آن است که مبلغی که هم‌اکنون برای اعطای وام به زوج‌های جوان در نظر گرفته شده، میزان پولی نیست که بتوان بر مبنای آن حداقل‌های زندگی را فراهم کرد.

ندیمی افزود: اگر قرار است وامی به زوج‌های جوان پرداخت شود باید نرخ ریالی آن متناسب با شرایط کنونی جامعه محاسبه شود زیرا ارزش پولی که در گذشته برای اعطای وام در نظر گرفته شده در شرایط کنونی و با توجه به افزایش تورم درخور توجه نیست.

عضو کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی، در مورد پیامد‌های منفی بی‌توجهی به ارائه تسهیلات برای ازدواج جوانان، گفت: افزایش بزهکاری، استرس، اختلالات روانی و آسیب‌های اجتماعی از جمله مواردی است که می‌تواند در صورت بی‌توجهی به ازدواج در جامعه ایجاد شود./

چرا سن ازدواج بالامیرود...

چرا سن ازدواج در کشور ما بالا رفته؟؟؟؟؟ نمی دونم . می دونم. خودم گول می زنم یا . . .
این سئوالی است که اکثر جامعه شناس ها، روانشناس ها و کلی بگم اصلا کل مردم توی صحبت هاشون از هم می پرسند.
نظر شما دوستان عزیز چیه ؟

مشکلات ازدواج...


مشكلات ازدواج
کی از حقوقی که والدین در قبال فرزندان خود بر عهده دارند، پیدا کردن همسر مناسب و کمک به ازدواج آنها می باشد. وقتی فرزندان دوره كودكی‌شان را سپری كردند، و به سن جوانی رسیدند، پدران باید زمینه ازدواج‌شان را فراهم سازند، تا موجب فحشاء نشود

زندگی شاد...


برای داشتن زندگی شادتر بخوانید
میگن مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.
زندگی شما می‌تواند به زیبایی رویاهایتان باشد
لایک و پسند و داغ یادتون نره

یاحسین


























حضرت ابوالفضل

خاندان حضرت عباس (ع):

در سال 26 هجری قمری، حضرت عباس (ع) پایه عرصه گیتی نهاد. مادر گرامیش فاطمه، دخت حزام بن خالد بن ربیعه بن عامر کلبی و کنیه اش (ام البنین) بود.

چند سال پس از شهادت حضرت فاطمه (س) بود، که امیرالمومنین از برادرش عقیل، که به اصل و نسب قبایل آگاه بود، درخواست کرد زنی را از دودمانی شجاع  برای او خواستگاری کند و عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را برای آن حضرت خواستگاری کرد و ازدواج صورت گرفت.

امیرالمومنین (ع) از این بانوی گرامی، صاحب چهار پسر به نامهای عباس، عثمان، جعفر و عبدالله شد.

عباس (ع) ازبرادران دیگرش بزرگتر بود و هر چهار برادر به امام خویش، حسین (ع) وفادار بودند و در روز عاشورا در راه آن امام جان خود را نثار کردند.

ارادت قلبی ام البنین (س) به خاندان پیامبر (ص) آنقدر بود که امام حسین (ع) را از فرزندان خود بیشتر دوست می داشت؛ بطوری که وقتی به این بانوی گرامی خبر شهادت چهار فرزندش را دادند فرمود: مرا از حال حسین (ع) باخبر سازید و چون خبر شهادت امام حسین (ع) به او داده شد، فرمود رگهای قلبم گسسته شد، اولادم و هر چه زیر این آسمان کبود است، فدای امام حسین (ع).

 

دوران کودکی حضرت ابوالفضل العباس (ع):

در روزهاى کودکى عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایى و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانى‏اش بر وى تاثیر مى‏نهاد. او از دانش و بینش على(ع) بهره مى‏برد. حضرت در باره تکامل و پویایى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در کودکى علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا مى‏گیرد، از من معارف فرا گرفت. در آغازین روزهایى که الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى کرد و گفت: شرم مى‏کنم با زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ‏ام، دو بگویم.

پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ‏اى پاک و مبارک براى ایام نوجوانى و جوانى عباس فراهم کرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد. گاه که على(ع) با نگاه بصیرت‏ آمیز خود آینده عباس را نظاره مى‏کرد، با لبختدى رضایت ‏آمیز، سرشک غم از دیدگان جارى مى‏کرد و چون همسر مهربانش از علت گریه مى‏پرسید، مى‏فرمود: دستان عباس در راه یارى حسین(ع) قطع خواهد شد.

آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنین خبر مى‏داد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ‏ابى‏طالب در بهشت پرواز کند. محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مى‏داشت تا پاره پیکرش را ببوسد ، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد. از اینرو لحظه‏اى عباس را از خود دور نمى‏ساخت. فرزند پاکدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن در کنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت، لحظه ‏اى از وى جدا نشد و آنگاه که در سال‏37 هجرى قمرى جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه‏اى جاوید آفرید.

 

 مقام علمی حضرت عباس (ع):

حضرت عباس (ع) در خانه ای زاده شد که جایگاه دانش و حکمت بود. آن جناب از محضر امیرمومنان (ع) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع) کسب فیض کردند و از مقام والای علمی برخوردار شدند. لذا از خاندان عصمت (ع) در مورد حضرت عباس (ع) نقل شده است که فرموده اند: زق العلم زقا، یعنی همان طور که پرنده به جوجه خود مستقیماً غذا می دهد، اهل بیت (ع) نیز مستقیماً به آن حضرت علوم و اسرار را آموختند.

علامه محقق، شیخ عبدالله ممقانی، در کتاب نفیس تنقیح المقال، در مورد مقام علمی و معنوی ایشان گفته است: آن جناب از فرزندان فقیه و دانشمندان ائمه (ع) و شخصیتی عادل، مورد اعتماد، با تقوا و پاک بود.

 مقام حضرت عباس (ع) نزد ائمه (ع):

اگر بخواهیم مقام و منزلت حضرت عباس (ع) را از دیدگاه امامان معصوم (ع) دریابیم، کافی است به سخنان آن بزرگوار درباره حضرت عباس (ع) توجه کنیم.

در شب عاشورا، وقتی دشمن در مقابل کاروان امام حسین (ع) حاضر شد و درراس آنها عمربن سعد شروع به داد و فریاد کرد، امام حسین (ع) به حضرت عباس (ع) فرمود:‌ برادر جان، جانم به فدایت، سوار مرکب شو و نزد این قوم برو و از ایشان سوال کن که به چه منظور آمده اند و چه می خواهند.

در این ماجرا دو نکته مهم وجود دارد یکی آنکه امام به حضرت عباس می فرماید: من فدایت شوم. این عبارت دلالت بر عظمت شخصیت عباس (ع) دارد، زیرا امام معصوم العیاذ بالله سخنی بی مورد و گزاف نمی گوید و نکته دوم آنکه، حضرت به عنوان نماینده خود عباس (ع) را به اردوی دشمن می فرستد.

روز عاشورا هنگامی که حضرت عباس (ع) از ا سب بر روی زمین افتاد، امام حسین (ع) فرمودند:‌(الان انکسر ظهری و قلت حیاتی) یعنی (اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد). این جمله بیانگر اهمیت حضرت عباس (ع) ونقش او در پشتیبانی از امام حسین (ع) است.

امام زمان (ع)، در قسمتی از زیارتنامه ای که برای شهدای کربلا ایراد کردند، حضرت عباس (ع) را چنین مورد خطاب قرار می دهند: السلام علی ابی الفضل العباس بن امیرالمومنین المواسی اخاه بنفسه، الاخذ لغده من امسه، الفادی له،‌الوافی الساعی الیه بمائه، المقطوعه یداه لعن الله قاتله یزید بن الرقاد الجهنی و حکیم بن طفیل الطائی.

امام زین العابدین (ع) به عبیدالله بن عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نظر افکند و اشکش جاری شد. سپس فرمود:‌هیچ روزی بر رسول خدا (ع) سخت تر ازروز جنگ احد نبود، زیرا در آن روز عموی پیامبر، شیر خدا و رسولش حمزه بن عبدالمطلب کشته شد و بعد از آن روز بر پیامبر هیچ روزی سخت از روز جنگ موته نبود،  زیرا در آن روز پسر عموی پیامبر جعفر بن ابی طالب کشته شد سپس امام زین العابدین (ع) فرمود: هیچ روزی همچون روز مصیبت حضرت امام حسین (ع) نیست که سی هزار تن در مقابل امام حسین (ع) ایستادند و می پنداشتند، که از امت اسلام هستند و هر یک از آنها می خواستند از طریق ریختن خون امام حسین (ع) به نزد پروردگار می انداخت و ایشان را موعظه می فرمود و کار را تا آنجا کشاندند که آن حضرت را از روی ظلم وجور و دشمنی به شهادت رساندند. آنگاه امام زین العابدین (ع) فرمود:‌ خداوند حضرت عباس (ع) را رحمت کند که به حق ایثار کرد و امتحان شد و جان خود را فدای برادرش کرد تا آنکه دو دستش قطع شد. لذا خداوند عزوجل در عوض،‌ دو بال به او عطا کرد تا همراه ملائکه در بهشت پرواز کند، همان طور که به جعفر بن ابی طالب (ع) هم دو بال عطا فرمود و به تحقیق، حضرت عباس (ع) نزد پروردگار مقام و منزلتی دارد که روز قیامت همه شهدا به آن مقام و منزلت غبطه می خورند. 

ایثار و جانبازی، راز و رمز تعالی حضرت عباس (ع):

با توجه به روایاتی که در شان حضرت عباس (ع) از ائمه علیهم السلام رسیده و در آن به ایثار و فداکاری در راه امام خویش تصریح شده است، به روشنی، فضیلت و مقام آن بزرگوار آشکار می شود. حضرت عباس (ع) فرزند کسی است که آیه ( و من الناس یشری نفسه ابتغاء مرضات الله, بقره-207) در شانس نازل شد و از سلاله دودمانی است که اسوه ایثار و از خودگذشتگی بودند و سوره هل اتی، در شان ایثار ایشان نازل شده است.

فداکاری، ایثار و جانبازی در اسلام و مکتب اهل بیت علیهم السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛ به طوری که امیرمومنان در جایی ایثار را برترین فضیلت اخلاقی می داند.

در جایی دیگر، علی (ع) ایثار را بالاترین عبادت معرفی می نماید و در روایتی دیگر غایت و هدف تمام مکارم اخلاقی را ایثار و از خودگذشتگی می داند.

علی (ع) در قسمتی از نامه خود به حارث همدانی می فرماید: بدان که برترین مومنان کسی است که در گذشتن از جان و خانواده و مال خویش از دیگر مومنان برتر باشد.

حال در اینجا این سوال مطرح می شود که، مگر سایر شهیدان از جان خود نگذشتند، پس چه چیزی حضرت عباس را از سایر شهیدان متمایز می سازد؟

جواب این است که معرفت حضرت عباس (ع) از همه شهیدان والاتر و اطاعتش از امام خویش، کاملتر بود. براساس دیدگاه اسلام و مکتب اهل بیت (ع) آنچه اعمال نیک را از یکدیگر متمایز می سازد و ارزش اعمال را متفاوت می کند، همان معرفت و بینش و نیت شخص است و کلام پیامبر اسلام (ص) که فرمود:

(ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین) شاید ناظر به این معنا باشد.

در ضمن روایاتی که در مورد ثواب و عقاب عمل به صورتهای گوناگون و متفاوت نقل شده، به این دلیل است که ثواب یا عذاب یک عمل معین، با توجه به معرفت و نیت عامل آن متفاوت می شود. به عنوان مثال، ثواب زیارت امام رضا (ع) در روایتهای معتبر به صور متفاوت نقل شده است و در بعضی روایات تصریح شده که این تفاوت ثواب، به دلیل تفاوت در معرفت اشخاص است.

آری حضرت عباس (ع) با کمال معرفت در راه دین و امام خویش جانبازی نمود و مراحل کمال و تعالی را طی کرد.

 

 القاب تابناک حضرت ابوالفضل العباس (ع)

1. قمر بنى‏هاشم

بهره‏ مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ‏ساز این لقب است.
2. باب الحوائج

کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته‏ هایش را برآورده مى‏سازد.
3. طیار

بیانگر مقام و عظمت‏ حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.

4. الشهید

شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ‏ساز این لقب است

5.سقا

دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت‏ آور آب‏رسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.

6. عبد صالح

لقبى که حضرت صادق(ع) در زیارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد:

السلام علیک ایها العبد الصالح.� سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.

7. سپه سالار

صاحب لواء یا سپه سالار لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.

8. پرچمدار و علمدار

یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است. علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد.
9. ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت ‏خدا)، صابر (شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) و ... از دیگر لقبهاى ابوالفضل است.






فضائل و مناقب حضرت زینب(س)

زینب(س) دختر علی و زهرا(س) در روز پنجم جمادی الاولی سال پنجم یا ششم هجرت در مدینه منوره دیده به جهان گشود، در پنج ‏سالگی مادر خود را از دست داد و از همان دوران طفولیت ‏با مصیبت آشنا گردید. در دوران عمر با برکت‏ خویش، مشکلات و رنج ‏های زیادی را متحمل شد، از شهادت پدر و مادر گرفته تا شهادت برادران و فرزندان، و حوادث تلخی چون اسارت و . . . را تحمل کرد. این سختی ‏ها از او فردی صبور و بردبار ساخته بود(1).
او را ام کلثوم کبری، و صدیقه صغری می ‏نامیدند. از القاب آن حضرت، محدثه، عالمه و فهیمه بود. او زنی عابده، زاهده، عارفه، خطیبه و عفیفه بود. نسب نبوی، تربیت علوی، و لطف خداوندی از او فردی با خصوصیات و صفات برجسته ساخته بود، طوری که او را«عقیله بنی هاشم‏» می‏ گفتند. با پسر عموی خود«عبد الله بن جعفر» ازدواج کرد و ثمره این ازدواج فرزندانی بود که دو تن از آن‏ ها(محمد و عون) در کربلا، در رکاب ابا عبدالله الحسین(ع) شربت‏ شهادت نوشیدند(2).
آن بانوی بزرگوار سر انجام در پانزدهم رجب سال 62 هجرت، با کوله باری از اندوه و غم و محنت و رنج دار فانی را وداع گفت.

1- زینت پدر

معمولا پدر و مادر نام فرزند را انتخاب می‏ کنند، ولی در جریان ولادت حضرت زینب (س) والدین او این کار را به پیامبر اسلام جد بزرگوار آن بانو، واگذار نمودند. پیامبر(ص) که در سفر بود، بعد از بازگشت از سفر، به محض شنیدن خبر تولد، سراسیمه به خانه علی(ع) رفت، نوزاد را در بغل گرفت و بوسید، آن گاه نام زینب(زین + اب) را که به معنای«زینت پدر» است ‏برای این دختر انتخاب نمود(3).

2- علم الهی

مهم ترین امتیاز انسان نسبت‏ به سایر موجودات - حتی ملائکه - دانش و بینش اوست. «و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان کنتم صادقین. قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک انت العلیم الحکیم‏»(4)؛ «سپس علم اسماء[ علم اسرار آفرینش و نام گذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آن ‏ها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می ‏گویید، اسامی این‏ ها را به من خبر دهید. عرض کردند: تو منزهی. ما چیزی جز آن چه به ما تعلیم داده‏ای نمی ‏دانیم؛ تو دانا و حکیمی.»
و برترین علم ‏ها، علمی است که مستقیما از ذات الهی به شخصی افاضه شود، یعنی دارای علم«لدنی‏» باشد. خداوند متعال در مورد حضرت خضر(ع) می ‏فرماید: «وعلمناه من لدنا علما»(5)؛ «علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم.»
زینب(س) به شهادت امام سجاد(ع) دارای چنین علمی است، آن جا که به عمه‏اش خطاب کرد و فرمود: «انت عالمة غیر معلمة وفهمة غیر مفهمة(6)؛تو دانشمند معلم ندیده و فهمیده‏ای فهم نیاموخته هستی.»

3- عبادت و بندگی

زینب(س) به خوبی از قرآن آموخته بود، که هدف از آفرینش و خلقت انسان رسیدن به قله کمال بندگی است. «ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون‏»(7)؛«من جن و انس را نیافریدم جز برای این که عبادت کنند.»
او عبادت‏ ها و نماز شب ‏های پدر و مادر را از نزدیک دیده بود. او در کربلا شاهد بود که برادرش امام حسین(ع) در شب عاشورا به عباس فرمود: «ارجع الیهم واستمهلهم هذه المشیة الی غد لقد نصلی لربنا اللیلة وندعوه ونستغفره فهو یعلم انی احب الصلوة له وتلاوة کتابه وکثرة الدعاء والاستغفار(8)؛به سوی آنان باز گرد و این شب را تا فردا مهلت‏ بگیر شاید بتوانیم امشب را به نماز و دعا و استغفار در پیشگاه خدایمان مشغول شویم. خدا خود می ‏داند که من نماز، قرائت قرآن، زیاد دعا کردن و استغفار را دوست دارم.» در این جملات صحبت از ادای تکلیف نیست، بلکه سخن از عشق به عبادت و نماز است.

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود به شب در بندند
الا در دوست را که شب باز کنند

حضرت زینب(س) نیز از عاشقان عبادت و شب زنده داران عاشق بود، و هیچ مصیبتی او را از عبادت باز نداشت. امام سجاد(ع) فرمود: «ان عمتی زینب کانت تؤدی صلواتها، من قیام الفرائض والنوافل عند مسیرنا من الکوفة الی الشام وفی بعض منازل کانت تصلی من جلوس لشدة الجوع والضعف(9)؛ عمه‏ام زینب در مسیر کوفه تا شام همه نمازهای واجب و مستحب را اقامه می ‏نمود و در بعضی منازل به خاطر شدت گرسنگی و ضعف، نشسته ادای تکلیف می ‏کرد.»
آن حضرت حتی در حساس ‏ترین شب زندگی؛ شب هجران از حسین(ع) و برادران، تهجد و شب زنده داریش را ترک نکرد. از فاطمه بنت الحسین(ع) نقل شده است که فرمود: «واما عمتی زینب فانها لم تزل قائمة فی تلک اللیلة ای عاشرة من المحرم فی محرابها تستغیث الی ربها وماهدات لناعین ولا سکنت لنا زمرة(10)؛ عمه‏ام زینب در تمام شب عاشورا در محراب خویش ایستاده و به پروردگارش استغاثه می ‏کرد. در آن شب هیچ یک از ما نخوابید و صدای ناله ما قطع نشد.»
امام حسین(ع) که خود معصوم و واسطه فیض الهی است هنگام وداع به خواهر عابده‏اش می ‏فرماید: «یا اختاه لا تنسینی فی نافلة اللیل(11)؛ خواهر جان! مرا در نماز شب فراموش مکن!» این نشان از آن دارد که این خواهر، به قله رفیع بندگی و پرستش راه یافته و به حکمت و هدف آفرینش دست ‏یازیده است.

4- عفت و پاکدامنی

عفت و پاکدامنی، برازنده ‏ترین زینت زنان، و گران قیمت ‏ترین گوهر برای آنان است. زینب(س) درس عفت را به خوبی در مکتب پدر آموخت، آن جا که فرمود: «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف یکاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکة(12)؛ مجاهد شهید در راه خدا، اجرش بیشتر از کسی نیست که قدرت دارد اما عفت می ‏ورزد، نزدیک است که انسان عفیف فرشته‏ای از فرشتگان باشد.»
زینب کبری عفت ‏خویش را حتی در سخت ‏ترین شرایط به نمایش گذاشت. او در دوران اسارت و در حرکت از کربلا تا شام سخت ‏بر عفت‏ خویش پای می ‏فشرد. مورخین نوشته‏اند: «وهی تستر وجه ها بکفها، لان قناعها قد اخذ منها(13)؛ او صورت خود را با دستش می ‏پوشاند چون روسریش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همین قضیه اشاره کرده و می ‏گوید:
ورثت زینب من امها
کل الذی جری علیها وصار
زادت ابنة علی امها
تهدی من دارها الی شر دار
تستر بالیمنی وجوها فان
اعوزها الستر تمد الیسار

زینب تمامی آن چه بر مادر گذشت را به ارث برد، منتهی دختر سهم اضافه‏ای برداشت که از خانه‏اش به بدترین خانه حرکت کرد(به اسارت رفت).
صورت را[در اسارت] با دست راست می ‏پوشاند و اگر پوشش او را نیازمند می ‏کرد، از دست چپ هم بهره می ‏برد.»

5- ولایت مداری

قرآن بدون هیچ قید و شرطی در کنار اطاعت مطلق از خداوند، دستور به اطاعت از پیامبر(ص) و صاحبان امر، یعنی، ائمه اطهار(ع) می ‏دهد. «اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم‏»(14)؛ «از خداوند و رسول و اولو الامر اطاعت کنید.»
زینب(س) که حضور هفت معصوم(15) را درک کرده، در تمامی ابعاد ولایت مداری (معرفت امام، تسلیم بی چون و چرا بودن، معرفی و شناساندن ولایت، فداکاری در راه آن و) . . . سر آمد است. او با چشمان خود مشاهده کرده بود که چگونه مادرش خود را سپر بلای امام خویش قرار داد و خطاب به ولی خود گفت: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقاء(16)؛ [ای ابالحسن] روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو باد.» و سرانجام جان خویش را در راه حمایت از علی(ع) فدا نمود و شهیده راه ولایت گردید. زینب(س) به خوبی درس ولایت مداری را از مادر فرا گرفت و آن را به زیبایی در کربلا به عرصه ظهور رساند.
از یک سو در جهت معرفی و شناساندن ولایت، از طریق نفی اتهامات و یاد آوری حقوق فراموش شده اهل بیت تلاش کرد. از جمله در خطبه شهر کوفه فرمود: «وانی ترحضون قتل سلیل خاتم النبوة ومعدن الرسالة وسید شباب اهل الجنة(17)؛ لکه ننگ کشتن فرزند آخرین پیامبر و سرچشمه رسالت و آقای جوانان بهشت را چگونه خواهید شست؟»
و همچنین در مجلس ابن زیاد(18)، شهر شام، و مجلس یزید، ولایت و امامت را به خوبی معرفی نمود. از سوی دیگر سر تا پا تسلیم امامت‏ بود؛ چه در دوران امام حسین(ع) و چه در دوران امام سجاد(ع) حتی در لحظه‏ای که خیمه گاه را آتش زدند، یعنی در آغاز امامت امام سجاد(ع) نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای یادگار گذشتگان . . . خیمه‏ ها را آتش زدند ما چه کنیم؟ فرمود: «علیکن بالفرار؛ فرار کنید.(19)»
از این مهم تر در چند مورد، زینب(س) از جان امام سجاد(ع) دفاع کرد و تا پای جان از او حمایت نمود.
1- در روز عاشورا؛ هنگامی که امام حسین(ع) برای اتمام حجت، درخواست‏ یاری نمود، فرزند بیمارش امام زین العابدین(ع) روانه میدان شد. زینب با سرعت ‏حرکت کرد تا او را از رفتن به میدان نبرد باز دارد، امام حسین(ع) به خواهرش فرمود: او را باز گردان، اگر او کشته شود نسل پیامبر در روی زمین قطع می‏گردد (20).
2- بعد از عاشورا در لحظه هجوم دشمنان به خیمه ‏ها شمر تصمیم گرفت امام سجاد (ع) را به شهادت برساند، ولی زینب(س) فریاد زد: تا من زنده هستم نمی‏گذارم جان زین العابدین در خطر افتد. اگر می ‏خواهید او را بکشید، اول مرا بکشید، دشمن با دیدن این وضع، از قتل امام(ع) صرف نظر کرد(21).
3- زمانی که ابن زیاد فرمان قتل امام سجاد(ع) را صادر کرد، زینب(س) آن حضرت را در آغوش کشید و با خشم فریاد زد: ای پسر زیاد! خون ریزی بس است. دست از کشتن خاندان ما بردار. و ادامه داد: «والله لا افارقه فان قتلته فاقتلنی معه؛ به خدا قسم هرگز او را رها نخواهم کرد. اگر می ‏خواهی او را بکشی مرا نیز با او بکش.»
ابن زیاد به زینب نگریست و گفت: شگفتا از این پیوند خویشاوندی، که دوست دارد من او را با علی بن الحسین بکشم. او را واگذارید. البته ابن زیاد کوچک تر از آن است که بفهمد این حمایت فقط به خاطر خویشاوندی نیست، بلکه به خاطر دفاع از ولایت و امامت است. اگر فقط مساله فامیلی و خویشاوندی بود، باید زینب(س) جان فرزندان خویش را حفظ و آن ‏ها را به میدان جنگ اعزام نمی ‏کرد.

آن که قلبش از بلا سرشار بود
دخت زهرا زینب غمخوار بود
او ولایت را به دوشش می‏ کشید
چون امام عصر او بیمار بود
با طنین خطبه ‏های حیدری
سخت او رسواگر کفار بود

6- روحیه بخشی

در مسافرت‏ ها و نیز در حوادث تلخ، آن چه بیش از هر چیز برای انسان لازم است، روحیه و دلگرمی است. اگر انسان برای انجام کارهای مهم و حساس روحیه نداشته باشد، آن کار با موفقیت انجام نشده و به نتیجه نخواهد رسید و چه بسا با شکست نیز مواجه شود. یکی از بارزترین اوصاف زینب(س) روحیه بخشی اوست. او بعد از شهادت مادر، روحیه بخش پدر و برادران بود، در شهادت برادرش امام حسن(ع) نقش مهمی را برای تسلای بازماندگان ایفا کرد. پس از شهادت امام حسین(ع) و در طول دوران اسارت، این صفت نیکوی زینب بیشتر ظهور کرد. او پیوسته یاور غمدیدگان و پناه اسیران بود، از گودی قتلگاه تا کوچه ‏های تنگ و تاریک کوفه، از مجلس ابن زیاد تا ستمکده یزید، در همه جا فرشته نجات اسرا بود.

نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان
نوازش‏ ها به مهر مادری کرد

او حتی تسلی بخش دل امام سجاد(ع) بود، آن جا که می‏ گفت: «لا یجز عنک ما تری، فو الله ان ذلک لعهد من رسول الله الی جدک وابیک وعمک (22)؛ [ای پسر برادر! ] آن چه می‏ بینی(شهادت پدر) تو را بی تاب نسازد. به خدا سوگند! این عهد رسول خدا از جد و پدر و عمویت می ‏باشد.»

7- صبر

یکی از بارزترین اوصاف انسان‏ های کامل، صبر و بردباری در فراز و نشیب‏ های روزگار و تلخی ‏های دوران است. قرآن کریم در آیات متعددی به صابران بشارت داده(23) و پاداش ‏های فراوان آن ‏ها را یادآوری نموده است. زینب(س) از این جهت در اوج کمال قرار دارد. در زیارتنامه آن حضرت می ‏خوانیم: «لقد عجبت من صبرک ملائکة السماء؛ ملائکه آسمان از صبر تو به شگفت آمدند.» مخصوصا در ماجرای کربلا آن چنان صبر و رضا و تسلیم از خود نشان داد، که صبر از روی او خجل است.
در مجلس ابن زیاد؛ آن گاه که آن ملعون با نیش زبانش نمک به زخم زینب می‏ پاشد و برای آزردن او می ‏گوید: «کیف رایت صنع الله باخیک واهل بیتک(24)؛ کار خدا را با برادر و خانواده‏ات چگونه یافتی؟» او در واقع با تعریض می‏ خواهد بگوید که دیدی خدا چه بلایی به سرتان آورد؟ زینب(س) در پاسخ درنگ نمی‏ کند، گویی از قبل برای این شماتت ‏ها اندیشه نموده و پاسخی آماده کرده است. او با آرامشی که از صبر و رضای قلبی او حکایت داشت فرمود: «ما رایت الا جمیلا(25)؛ جز زیبایی چیزی ندیدم .» ابن زیاد از پاسخ یک زن اسیر در شگفت می ‏ماند، و از این همه صبر و استقامت و تسلیم او در مقابل مصیبت‏ ها متعجب می‏ شود و قدرت محاجه را از دست می ‏دهد.

ای زینبی که محنت عالم کشیده‏ای
غیر از بلا و درد به عالم چه دیده‏ای؟
یارب زنی و این همه استواری و علو
چون زینب صبور مگر آفریده‏ای؟

8- ایثار

یکی دیگر از صفات حسنه انسان ‏های برتر، مقدم داشتن دیگران برخود است. امام علی(ع) فرمود: «الایثار اعلی الایمان(26)؛ ایثار، بالاترین درجه ایمان است.» و فرمود: «الایثار اعلی الاحسان(27)؛ ایثار برترین احسان است.»
زینب مجلله در این صفت نیز گوی سبقت را از دیگران ربوده است. او برای حفظ جان دیگران، خطر را به جان می ‏خرد و در تمام صحنه‏ ها، دیگران را بر خود مقدم می ‏دارد. او در ماجرای کربلا حتی از سهمیه آب خویش استفاده نمی ‏کرد و آن را نیز به کودکان می‏ داد. در بین راه کوفه و شام، با این که خود گرسنه و تشنه بود، ایثار را به بند کشیده و آن را شرمنده ساخت. امام زین العابدین(ع) می ‏فرماید: «انها کانت تقسم ما یصیبها من الطعام علی الاطفال لان القوم کانوا یدفعون لکل واحد منا رغیفا من الخبز فی الیوم واللیلة(28)؛ عمه‏ام زینب[در مدت اسارت]، غذایی را که به عنوان سهمیه و جیره می ‏دادند، بین بچه ‏ها تقسیم می ‏کرد، چون آن‏ ها در هر شبانه روز به هر یک از ما یک قرص نان می ‏دادند.» او سختی ‏ها و تازیانه‏ ها را به جان خود می‏ خرید و نمی ‏گذاشت ‏بر بازوی کودکان اصابت کند.

9- شجاعت و شهامت

از صفات بارز پروا پیشگان این است که خدا در نظر آنان بزرگ و غیر او در نظرشان کوچک، حقیر و فاقد اثر می‏ باشد. امام علی(ع) می ‏فرماید: «عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم(29)؛ خالق در جان آنان بزرگ است، پس غیر او در چشم شان کوچک می باشد.»  سر شجاعت اولیای الهی نیز در همین است. زینب که خود چنین دیدی دارد، و در خانواده شجاعت تربیت ‏شده است، از شجاعت ‏حیدری بهره‏ مند است. او به«لبوة الهاشمیة(30)؛ شیر زن هاشمی‏» لقب گرفته است و چون مردان بر سر دشمن فریاد می ‏زند، توبیخ شان می ‏کند، تحقیرشان می‏ کند، و از کسی هراسی به دل ندارد. او از برق شمشیر خون چکان آدم کشان واهمه ندارد، در آن روز فراموش نشدنی، در میان آن همه شمشیر و آن همه کشته فریاد می‏ زند که آیا در میان شما یک مسلمان نیست؟ در مجلس ابن زیاد، بدون توجه به قدرت ظاهری او گوشه‏ای می ‏نشیند و با بی اعتنایی به سؤالات او تحقیرش می‏ کند، او را«فاسق‏» و«فاجر» معرفی می‏ کند و می‏ گوید: «الحمدلله الذی اکرمنا بنبیه محمد(ص) وطهرنا من الرجس تطهیرا وانما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر وهو غیرنا(31)؛ سپاس خدای را که ما را با نبوت حضرت محمد(ص) گرامی داشت، و از پلیدی‏ ها پاک نمود. همانا فقط فاسق رسوا می ‏شود، و بدکار دروغ می ‏گوید، و او غیر ما می ‏باشد.»
و هم چنین در مقابل یزید خیره سر، و دهن کجی ‏ها و بد زبانی ‏های او، شجاعت ‏حیدری را به نمایش گذارده، چنین می‏ گوید: «لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک انی لاستصغر قدرک واستعظم تقریعک واستکبر توبیخک(32)؛ اگر فشارهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو واداشته[بدان که] من قدر و مقدار تو را کوچک پنداشته و سرزنش تو را بزرگ شمرده و توبیخ کردن تو را بزرگ می ‏دانم.»

صدای زنده علی به صوت دلپذیر تو
اسیر شام بودی و یزید شد اسیر تو

10- فصاحت و بلاغت

هر خطیبی بخواهد فصیح و بلیغ سخن بگوید، علاوه بر استعداد ذاتی، باید بارها تمرین عملی انجام دهد، هم چنین در حین خطابه لازم است از نظر روانی و جسمانی کاملا آماده باشد تا بتواند خطبه‏ای فصیح و بلیغ ادا کند. و مستمعین باید با او هماهنگ باشند و الا یارای سخن گفتن نخواهد داشت تا چه رسد به این که فصیح و بلیغ بگوید.
زینب بدون آن که دوره دیده و یا تمرین خطابه کرده باشد و در حال تشنگی، گرسنگی، خستگی اسارت، و از نظر روانی داغ دار، آواره و تحقیر شده با کسانی سخن می ‏گوید که نه تنها با او هماهنگ نیستند بلکه حتی سنگ و خاکروبه بر سر او ریخته‏اند، با این حال صدای زینب بلند می‏ شود که: «ای مردم کوفه! ای نیرنگ بازان و بی وفایان . . .» سخنان زینب(س) چنان بود که وجدان خفته مردم را بیدار کرد و صدای گریه از زن و مرد و پیر و جوان و خردسال بلند شد.
خزیم اسدی می ‏گوید: متوجه زینب شدم، به خدا سوگند زنی را که سر تا پا شرم و حیا باشد، سخنران ‏تر از او ندیدم، گویی زینب از زبان علی(ع) سخن می ‏گفت.
و همو می ‏گوید: پیر مردی را در کنار خود دیدم که بر اثر گریه محاسنش غرق اشک شده بود و می ‏گفت: پدر و مادرم فدای شما باد، پیرمردان شما بهترین پیرمردها، جوانان شما برترین جوان ‏ها و زنان شما نیکوترین زنان هستند. نسل شما بهترین نسلی است که نه خوار می‏ گردد و نه شکست می‏ پذیرد(33).

پی نوشت ‏ها:
1) شیخ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، (تهران، دار الکتب الاسلامیة) ج‏3، ص‏46.
2) همان، ج‏3، ص‏210.
3) همان، ج‏3، ص‏39.
4) بقره/31- 32.
5) کهف/65.
6) شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، (تهران، علمیه اسلامیه، چاپ قدیم، 1331 ه . ش) ج‏1، ص‏298.
7) ذاریات/56.
8) محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج‏6، ص‏238.
9) ریاحین الشریعه(پیشین)، ج‏3، ص‏62.
10) همان، ج‏3، ص‏62.
11) همان، ص 61- 62.
12) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 466.
13) جزائری، الخصائص الزینبیه، ص‏345.
14) نساء/59.
15) پیامبر اکرم(ص)، علی(ع)، فاطمه(س)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) و امام باقر(ع).
16) الکوکب الدری، ج‏1، ص‏196.
17) بحار الانوار(پیشین)، ج‏45، ص‏110- 111.
18) همان، ج‏45، ص‏133.
19) همان، ج‏45، ص‏58، و معالی السبطین، ج‏2، ص‏88.
20) بحار الانوار، (پیشین)، ج‏45، ص‏46.
21) همان، ج‏45، ص‏61.
22) همان، ج‏45، ص‏179.
23) مثل بقره/155 و . . . .
24) بحارالانوار، (پیشین)، ج‏45، ص‏115- 116 .
25) همان، ص‏116.
26) میزان الحکمة، ج‏1، ص‏4.
27) همان.
28) ریاحین الشریعة، (پیشین)، ج‏3، ص‏62.
29) نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 182.
30) زیارت نامه حضرت زینب(س).
31) بحار الانوار، ج‏45، ص‏154 و ص‏115.
32) همان، ص‏134.
33) همان، ج‏45، ص‏108 و ص‏110.

منبع: سایت حوزه



سرنوشت قاتلان شهدای کربلا چه شد…

فرجام یزید لعنت الله علیه الی یوم القیامه :

یزید، سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها، روزی با جمعی از لشکریان و هواداران خود، به قصد شکار، عازم صحرا گردید. آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت خویش به سپاهیان خود گفت: کسی به دنبال من نیاید من آهو را شکار خواهم کرد. آهو او را کم کم به یک وادی هولناک و درّه مخوف کشاند. تشنگی بر یزید غلبه کرد، در این هنگام چشمش به فردی افتاد که کوزه آبی در دست دارد. از او آب مطالبه کرد، آن مرد وقتی از هویتش پرسید، گفت: من یزید بن معاویه هستم. آن مرد خواست یزید را بکشد، یزید به سرعت پا به فرار گذاشت، ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب به سرعت دوید و سر و صورت او را به زمین کوباند و به جهنم واصل کرد.

هلاکت ابن زیاد لعنت الله علیه :

ابن زیاد پس از قیام مختار به سوی بصره فرار نمود و از آن جا به شام رفت و در جنگی با ابراهیم فرزند مالک اشتر اسیر شد. ابن زیاد را به نزد ابراهیم آوردند، دست و پاهای او را محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی روشن کردند، او خنجر خود را از کمر کشید و تکّه تکّه گوشت ران ابن زیاد را می برید و می پخت. [و به خوردش می داد [سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش افکند.

سنان جنایت کار لعنت الله علیه :

وقتی سنان بن اَنَس را نزد ابراهیم پسر مالک اشتر آوردند، ابراهیم به او گفت: وای بر تو! آیا می توانی بگویی در کربلا و روز عاشورا چه کاری انجام دادی؟سنان گفت: تکه ای از زیر لباس امام حسین علیه السلام را گرفته ام.

ابراهیم شروع به گریه نمود و دستور داد گوشت ران او را قطعه قطعه کنند، هنگامی که مُشرِف به مرگ گردید، ابراهیم او را از گوش تا بنا گوش سر برید و جسد پلید او را سوزاند.

سرنوشت شوم حرمله لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :

وقتی حرمله را نزد مختار آوردند رو به حرمله کرد و گفت: وای بر تو باد! آیا آنچه در کربلا انجام داده بودی، کافی نبود تا این که طفل صغیر و معصوم امام علیه السلام را نیز کشتی و با خدنگ تیر خود او را ذبح نمودی؟ آیا نمی دانستی او فرزند رسول خداست؟ سپس مختار دستور داد، او را در مقابل تیرهای زهرآگین قرار دادند و آن قدر تیر زدند تا کشته شد. در روایت دیگر آمده، مختار نخست دست ها و پاهای حرمله را قطع کرد و سپس آهنی در آتش گداختند تا کاملاً سرخ گردید، آن میله را در گردن او قرار داد و گوشت گردن او در آتش می سوخت.

هلاکت عمر سعد لعنت الله علیه :

وقتی عمر سعد را نزد مختار آوردند، مختار رو به او کرد و گفت: آیا طفل شیر خوار حسین را تو کشتی؟ خداوند روی ترا سیاه کند، آیا تو عهد و پیمان رسالت و حقوق اخوت را نگه داشتی؟ سپس پرسید: وقتی امام علیه السلام در سرزمین کربلا به رو افتاده بود چه گفت؟ عمر سعد گفت: امام فرمود: خدایا! غلام ثقفی را بر آنان مسلّط ساز تا خون های آنان را بریزد. مختار کفش خود را پوشید و صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند.

حُصَین بن نُمَیر لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :

حُصَین بن نُمَیر کسی بود که بر بدن های مطهرْ اسب دوانید و فرماندهی بخشی از سپاه یزید را به عهده داشت. وقتی حصین را پیش مختار آوردند مختار اظهار نمود: حمد و سپاس خدای را که مرا به گرفتن تو متمکن ساخت. سپس دستور داد گوشت بدن او را با قیچی بریدند تا در اثر آن به جهّنم واصل شد.

سرگذشت شرجیل لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :

شرجیل فردی بود که در روز عاشورا از پشت سر امام، سیلی به صورت مبارک آن بزرگوار زده بود. مختار با دیدن او حمد و سپاس خدا را به جا آورد و دستور داد او را به آتش سوزاندند.

سرگذشت شمر بن ذی الجوشن لعنت الله و الملائکه والناس اجمعین علیه :

نام کاملش شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلابی شرحبیل و کنیه‌اش ابوالسابغه بود. او قبل از اسلام آوردن، از رؤسای قبیله هوازن بود. در جنگ صفین در صف یاران امام علی حضور داشت، سپس در کوفه اقامت کرد و به روایت حدیث مشغول شد.
در واقعه کربلا از سران اصلی سپاه عمر بن سعد و قاتل اصلی امام حسین بود.
عبیدالله بن زیاد سر مقدس اباعبدالله الحسین را توسط او برای یزید به شام فرستاد. پس از آن شمر به کوفه بازگشت.
هنگامی که مختار بن ابی عبیده ثقفی در کوفه قیام کرد و به تعقیب قاتلین امام حسین علیه السلام پرداخت، شمر از کوفه فرار کرد. مختار غلام خود را با گروهی به دنبال او فرستاد. اما در فرصتی، شمر غلام مختار را کشت و به فرار خود ادامه داد. سرانجام در سال ۶۶ هجری قمری، جمعی از سپاهیان مختار به سرکردگی ابوعمرو او را یافتند و کشتند.

شیـخ طوسى(ره) مى‌نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»

براى شمربن ذى الجوشن اسم‏هاى دیگرى چون اوس یا شرحبیل نیز ذکر شده است. او را ذى الجوشن، صاحب زره و جوشن مى‏گفتند زیرا سینه او برآمده بود و همانند سپرى بسته شده نشان مى‏داد. او نخست از یاران على علیه‏السلام در جنگ صفین و از فرماندهان شجاع و نامدار کوفه بود که در کنار حسن (ع) و حسین (ع) در رکاب امام علیهم‏السلام حاضر بوده است اما سرشت ناپاک او به خاطر عمل زشت مادرش بر محیط و آداب الهى و اجتماعى چیره شد و سرانجام در لشکر عبیداللّه بن زیاد قرار گرفت.

روزى مادر شمر که زن بزچرانى بود و در بیابان به کار خود مشغول بود، از چوپانى که از کنار او مى‏گذشت، تقاضاى آب کرد تا با آن رفع عطش کند. چوپان تقاضاى شیطانى خود را شرط دادن آب قرار داد و او نیز پذیرفت و از این طریق، نطفه شمر منعقد شد از این رو امام حسین علیه‏السلام در روز عاشورا خطاب به او فرمود: «یابن راعیة المِعْزى»؛ اى پسر زن بزچران!

این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت، پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزاى اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجراى شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلى بود.

به گزارش خبرآنلاین، در کتاب تاریخ طبری جلد ششم صفحه ۵۳ آمده است: «مـسـلم ضـبـائى که هم قبیله شمر بود، مى‌گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلى در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکى آن محل، دهکده کوچکى به نام کلتانیّه در حوالى سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه‌اى مخفى شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه‌اى خوش‌بافت به تن داشت و بدنش پیس (بیماری برص) بود. ما حتى فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیرى شدیدى رخ داد. ساعتى بعد صداى الله اکبر شنیدم و کسى فریاد زد خداوند، خبیثى را کشت».

در جلد ششم تاریخ طبری صفحه ۳۳۸ نیز به نقل از شیـخ طوسى(ره) آمده است: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکى از یاران مختار با پاى خود سر شمر را لگد مى‌کرد.»

همچنین در همین کتاب و در همان جلد در صفحه ۳۷۴ امده است: «عبدالرحمن بن عبد مى‌گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جاى آورد و دستـور داد آن سـر را بـالاى نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد».







 ابوالفضل (عباس بن على بن ابى طالب )عباس بن على (ع) نامورترین شهید کربلا و مشهورترین و فداکارترین برادر امام حسین (ع) به شمار رفته است. او در میان تمام بنى هاشم زیباتر از همه بود و به همین دلیل نیز به قمر بنى هاشم مشهور گشت. نام مادرش را ام البنین نوشته اند. پس از حرکت امام حسین (ع) از مدینه به سوى مکه ام البنین بى هیچ تردیدى پسران خویش حضرت ابوالفضل ، جعفر ، عبدالله و عثمان را با کاروان حسینى همراه کرد تا برادر خویش ، حسین (ع) ، را یار و یاور باشند. دو فرزند عباس به نامهاى عبیدالله و فضل هنوز در سن کودکى بودند ، به همین دلیل نیز نتوانستند با پدر خویش امام حسین (ع ) را همراهى کنند.
در ششمین روز محرم چون ابن سعد با فرمان صریح ابن زیاد رو به رو شد و دستور یافت تا امام حسین (ع) و یارانش را در محاصره کامل در آورد و به همین منظور عمروبن حجاج را همراه پانصد نفر مامور کرد تا براى جلوگیرى از دسترسى کاروان حسینى از آب راه دسترسى به فرات را مسدود کند ، اما بى رنگ به حضرت ابوالفضل فرمان داد تا براى تدارک آب ، همراه نافع بن هلال اقدام کند. حضرت ابوالفضل که در جمع کاروان حسینى لقب سقا را یافته بود ، همراه سى سوار و بیست نفر پیاده به جانب فرات حرکت کرد على رغم مقاومت پانصد تن از همراهان عمرو بن حجاج ، توانست تا صفوف آنان را شکافته و مشکلهاى آب را از فرات پر کرده و به سوى خیمه هاى حسینى بازگردد.
چنان که پیشتر اشاره شده است ، ام البنین از بنو حنیفه و با شمر که از تیره بنى کلاب بود ، پیوستگى قبیله اى داشت به همین دلیل نیز پس از محاصره کاروان حسینى و یک روز قبل از قتل عام کربلا ، شمر بر آن شد تا به زعم خویش به فرزندان ام البنین امان داده و آنان را در پناه خویش در آورد. امام حسین (ع) چون فریادهاى شمر را شنید که پسران ام البنین را مخاطب ساخته بود ، به آنان گفت که اگر چه شمر فاسق است ، اما به او پاسخ دهید؛ بنابراین آنان از شمر پرسیدند که چه مى خواهى ؟ شمر گفت : اى پسران خواهرم شما در امانید. خویشتن را با برادرتان حسین به کشتن ندهید و به اطاعت امیرالمؤ منین یزید بن معاویه در آیید حضرت ابوالفضل چون با این سخنان پسر ذى الجوشن رو به رو شد ، با صراحت تمام پاسخ داد که : دستانت بریده باد. اى دشمن خدا ، لعنت باد بر امانى که تو آورده اى. آیا از ما مى خواهى که برادر و سرور خویش حسین بن على (ع) را ترک گفته و در اطاعت ملعون پسر ملعون در آییم ؟ شمر چون این پاسخ صریح را شنید با خشم و غضب بازگشت.
در شب عاشورا چون ابن سعد بر آن شد تا یورش خویش را به امام حسین (ع) و یارانش آغاز کند ، امام به دلیل اعتقاد به کفایت و تدبیر حضرت عباس او را نزد ابن سعد اشاره شده است ، امام یک بار دیگر از یاران و همراهان خویش خواست تا وى را ترک گفته و راه خویش را پیش گیرند. عباس چون با سخنان برادر رو به رو شد بى درنگ بر ثبات عزم و باقى ماندن در کنار برادر تاکید کرد و پس از او دیگر یاران امام نیز هر کدام در قالب کلمات و عبارات خاص خویش بر حضرت ابوالفضل اقتدا کردند. در صبح عاشورا چون امام به آرایش ‍ سواران و پیادگان هماره خویش پرداخت ، فرماندهى و پرچم دارى را به حضرت عباس واگذار کرد. حضرت ابوالفظل در این روز بارها وارد میدان شد و با دشمن مصاف داد. گاهى نیز خود را به قلب سپاهیان عمربن سعد زد تا برخى از یاران امام حسین (ع) را در میانه میدان به محاصره افتاده بودند ، نجات دهد. نوشته اند که او پیش از شهادت برادران خویش ‍ را روانه میدان کرد و به آنان گفت که مى خواهد تا با مشاهده جانبازى در راه امام حسین (ع) ، در اجر و ثواب شریک گردد.
در نیمه هاى روز عاشورا چون حضرت ابوالفضل با تشنگى کودکان کاروان حسینى رو به رو شد ، تصمیم گرفت تا بار دیگر خود را به فرات رسانده و براى کودکان و دیگر کاروانیانى که گرفتار تشنگى بودند ، آب فراهم سازد. در این حال ، تعدادى از سپاهیان ابن سعد بر او یورش بردند و تمام سعى خویش را به کار گرفتند تا مانع رسیدن حضرت عباس به فرات شوند. سقاى امام حسین (ع) در حالى که بى محابا به سوى فرات مى تاخت و با کوفیانى که در مقابل او قرار مى گرفتند مى جنگید ، رجز زیر را نیز مى خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت رقى حتى اوارى فى المصالیت لقا    
نفسى لنفس المصطفى الطهر وقا انى اناالعباس اغدوا بالسقا
و لا اخاف الشر یوم الملتقى
ابوالفرج اصفهانى نوشته است که حضرت ابوالفضل وقتى خود را به فرات رساند و مشکلهاى همراه خویش را پر آب کرد با آنکه خود تشنه بود ، لب به آب نزدیک نکرد به همین دلیل کمیت زى اسدى شاعر بلند آوازه درباره همین کرامت حضرت ابوالفضل سروده است که :
و ابوالفضل ان ذکرهم الحلو شفاء النفوس من اسقام    
قتل الادعیاء اذ قتلوه اکرم الشاربین صوب الغمام
پس از پر شدن مشکلهاى آب ، کوفیان بار دیگر به حضرت ابوالفضل یورش بردند. زید بن ورقا جهنمى در حال کمین به آن حضرت یورش برد و در حالى که حکیم بن طفیل السنبسى او را یارى مى کرد ، شمشیرى بر دست راست حضرت عباس فرود آورد. حضرت شمشیر را به دست چپ خویش گرفت و در حالى که چنین رجز مى خواند بر آنان حمله کرد:
و الله ان قطعتم یمینى انى احامى ابدا عن دینى    
و عن امام صادق الیقین نجل النبى الطاهر الامین
هم زمان با ادامه هجوم حضرت ابوالفضل به دشمن و در حالى که ضعف تمام بدن آن حضرت را فرا گرفته بود ، حکیم بن طفیل الطائى از پشت نخلى به آن حضرت حمله برد و ضربه شمشیرى به دست چپ آن حضرت فرود آورد و حضرت ابوالفضل که دیگر رمقى نداشت چنین خواند:
یا نفس لا تخشى من الکفار و ابشرى برحمه الجبار    
مع النبى السید المختار قد قطعوا ببغیهم یسارى
فاصلهم یا رب حر النار
در همین حال حکیم بن طفیل عمودى آهنین بر وى فرود آورد و پرچم دار کاروان حسینى را به شهادت رساند. در این حال امام حسین (ع) فریاد بر آورد که : (( اکنون کمرم شکست و چاره و تدبیرم کاهش یافت )).
بى گمان رسیدن خبر شهادت حضرت ابوالفضل و برادرانش به مادرشان ام البنین نیز درد آور و اندوه زا بود. در برخى از منابع تاریخى و مقاتل آمده است که چون این خبر در مدینه به ام البنین رسید ، او با صبورى و بزرگوارى با شهادت فرزندانش برخورد کرد و به شهادت ایشان در کنار امام و برادر و پیشواى خویش افتخار کرد. به موجب گزارش علماى انساب از حضرت ابوالفضل ، دو پسر به نامهاى فضل و عبیدالله باقى ماند (جمهره النسب ، ص 31؛ مقاتل الطالبیین ، ص 81 - 82 و 113 و 119 - 120؛ خوارزمى ، مقتل الحسین ، الجزء الثانى ، ص 34 - 53؛ تایخ الطبرى ، ج 5 ، ص 412 و 468؛ انساب الاشراف ، (ترجمه ریحانتى رسول الله... ) و ص 206؛الطبقات الکبرى ، ج 1 ، ص 475؛ الکامل فى التاریخ ، ج 4 ، ص 92؛ البدایه و النهایه ، ج 8 ، ص 18 و 189؛ الفتوح ، ج 3 ، ص 102 و 104- 105 و 109 - 110 و 129 - 130؛ رجال الطوسى ، ص 102؛ بحارالانوار ، ج 44 ، ص 391 و ج 45 ، ص 39 - 42 و 66؛ منتهى الامال ، ص 410 - 411 و 418 - 442 و 460 و 462 - 465 و 482؛ الاخبار الطوال ، ص 255 و 257؛ المناقب ، ج 4 ، ص 108؛ ذهبى ، تاریخ الاسلام ، ص 21؛ تذکره الخواص ، ص 223؛ص 228 و 230- 231 و 240 و248؛ سیر اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 320؛ نهایه الارب ، ج 20 ، ص 432 - 433 و 457 و 461؛ نفس ‍ المهموم ، ص 96 و 98 و 151 - 160؛ امام حسن و امام حسین (ع) ، ص 244؛ ابصار العین ، ص 90).


شهادت امام حسین

یاحسین



ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

 

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

 

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

 

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

 

به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

 

 

سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

 

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

 

بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب

 

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

 

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

 

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

 

 

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

 

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

 

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

 

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

 

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

 

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

 

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

 

 

سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش

 

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش

زندگی‌نامه‌ی امام حسین (علیه السّلام)

طلوع مهر

صبح روز سوم شعبان سال چهارم هجری(1)، شهر مدینه میزبان کودک نورسیده‌ای بود که در خانه‌ی فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السّلام) چشم به جهان گشود و بعدها به "سیّد الشهداء"(2) ملقّب شد. این طفل نورسیده، دومین فرزند خانواده‌ای است که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پس از نزول آیه‌ی تطهیر(3)، بارها آن‌ها را با عنوان "اهل بیت نبوّت" مورد خطاب قرار داده و بر آن‌ها سلام کرده بود.(4) مادر او فاطمه (سلام الله علیها)، دختر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و یکی از برترین زنان تاریخ است که به جهت بلندی معرفت، فضایل اخلاقی و پاکی و طهارت، زبانزد خاصّ و عام بوده و خداوند در بیان شأن و جایگاه رفیعش، در قرآن مکرّر سخن گفته است.(5) علی (علیه السّلام) نیز که دومین فرزند پسر خود را در آغوش می‌گرفت، اوّلین مسلمان(6)، برترین دانای دین(7)، وصیّ پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) (8)، شه‌سوار اسلام(9) و بالاترین سخنور عرب(10) است که سوابقی بی نظیر در ایثار و دفاع از دین خدا در سراسر دوران ظهور و گسترش دین اسلام دارد؛(11) تا آن‌جا که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دستور حضرت حق، بارها و بارها از او سخن گفته، او را ستوده و سرانجام او را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده بود.(12)

نام گذاری

در آن روز فرخنده، طفل را به محضر رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند. علی (علیه السّلام) آن‌چنان که وظیفه داشت و نیز به رسم ادب و احترام، از ایشان خواست که همچون فرزند نخست، نام گذاری این نورسیده را نیز بر عهده گیرند. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به امر الاهی(13) او را به نام فرزند هارون، "حسین" خواند.(14) نامی که معرّب نام عبری "شَبیر"، نام پسر کوچک‌تر هارون؛ جانشین موسی (علیه السّلام)؛ بود. محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و موسی، علی و هارون، شبر و حسن، شبیر و حسین؛ تشابهی که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعدها آن را در یک واقعه‌ی بسیار مهمّ تاریخی یادآوری کرد و خطاب به علی (علیه السّلام) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نسبت به من، نظیر جایگاه هارون نسبت به موسی است؛ با این تفاوت ‌که سلسله‌ی پیامبران با من خاتمه می‌یابد."(15)

ریحانه‌ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)

حسین (علیه السّلام) دوران کودکی را در دامان پر مهر فاطمه (سلام الله علیها) و علی (علیه السّلام) و بیش از آن دو، در آغوش پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذراند. علاقه و توجّه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حسین (علیه السّلام) چنان بود که همه‌ی اصحاب، از آن آگاه بودند. بارها و بارها این ابراز محبّت را به چشم خویش دیده و جملات ایشان را به گوش خود شنیده بودند.(16) در کتب حدیثی و تاریخی مختلف نیز گزارش‌های فراوانی در این باره نقل شده است.

از جمله آمده است که روزی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) سجده‌ی نماز را بر خلاف معمول طولانی کرد. بعد از نماز مردم علّت طولانی شدن سجده را از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جویا شدند و پرسیدند: "آیا از طرف پروردگار وحی نازل شده بود یا دستوری رسیده بود؟" پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: "خیر، فرزندم حسین (علیه السّلام) بر پشتم سوار بود. دوست نداشتم او را پایین بیاورم. صبر کردم تا او به میل خود فرود آید".(17) این نمونه‌ای از رفتارهای سراسر لطف و مهربانی بهترین بنده‌ی خدا در بهترین حالات بندگی، با حسین (علیه السّلام) است.

اصحاب، بارها رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دیده بودند که با کودکان خود، حسن (علیه السّلام) و حسین (علیه السّلام)، مشغول بازی است و حتّی گاهی آن‌ها را بر دوش خود سوار می‌کند.(18) پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها لب‌های حسین (علیه السّلام) را می‌بوسید(19) و یا می‌فرمود: "حسین از من است و من از اویم. خداوند دوست بدارد کسی را که او را دوست می‌دارد"(20) و باز از ایشان نقل شده که فرمودند: "حسن و حسین دو گل خوشبوی من از این دنیا هستند."(21)

در این میان بسیاری می‌دانستند که محبّت پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این دو کودک و مخصوصاً به حسین (علیه السّلام)، تنها یک محبّت عادی نَسَبی و فامیلی نبود. زیرا از طرفی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فردی عادی مانند سایر مردم نیست. بنا به فرموده‌ی قرآن، هیچ رفتار یا گفتار پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) از سر خواسته‌ی شخصی و هوی و هوس نیست؛(22) و از همین روست که خداوند می‌فرماید: "شایسته است که رفتار و حرکات ایشان سرمشق و الگوی اهل ایمان باشد."(23) از سوی دیگر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود دختران، دختر خوانده‌ها و حتّی فرزندان پسر دیگری نیز داشتند(24)، امّا این گونه ابراز محبّت و توصیه‌های مؤکّد، فقط در مورد حسن و حسین (علیهما السّلام) دیده می‌شد.

علاوه بر این‌ها سفارش‌های پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مورد حسین (علیه السّلام)، سخنانی محبّت آمیز و عادی نبود؛ بلکه خبر از یک حقیقت بزرگ می‌داد. پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها سعادت مردم را نیز در گرو دوستی با حسین (علیه السّلام) اعلام کرده بود.(25) عمر بن خطّاب از قول پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل می‌کند که ایشان فرمود: "حسن و حسین (علیهما السّلام) در عین جوانی سرور اهل بهشتند.(26) هرکه آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که با آن‌ها دشمنی کند، با من دشمنی کرده است.(27) همچنین در جای دیگری می‌فرمود: "به واسطه‌ی من به آگاهی رسیدید؛ با علی (علیه السّلام) راه درست را یافتید و هدایت شدید؛ نیکی‌ها به واسطه‌ی حسن (علیه السّلام) به شما اعطا شده ولی سعادت شما با حسین (علیه السّلام) است. آگاه باشید که حسین (علیه السّلام) دری از درهای بهشت است. هر کس با او دشمنی کند، ممکن نیست وارد بهشت شود.(28)

در آیینه‌ی کتاب خدا

حسین (علیه السّلام) هنوز کودک بود که منظور چندین آیه‌ قرآن قرار گرفت. در روز مباهله‌‌ی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با مسیحیان نجران، حسین (علیه السّلام) و خانواده‌اش، تنها همراهان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنا به دستور الاهی در آیه‌ی مباهله، حسن و حسین (علیهما السّلام) را به عنوان فرزندان خویش با خود برای مباهله همراه کرد.(29) (30)

باز هم یک بار دیگر هنگامی که آیه‌ی تطهیر نازل شد، یکی از پنج تنی که این آیه در مورد آن‌ها نازل شده بود، حسین (علیه السّلام) بود.(31) او به همراه پدر، مادر و برادر خود زیر رو انداز پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قرار گرفتند و خداوند این آیه را درباره‌ی آن‌ها نازل کرد: "همانا خداوند می‌خواهد پلیدی را تنها از شما اهل بیت دور گرداند و اراده کرده است شما را پاکیزه سازد".(32) این خود گواهی روشن و سندی گویا بر عصمت این خانواده و دوری ایشان از هر گونه گناه، خطا و پلیدی است.

در سوره‌ی شورا نیز خداوند دوستی و محبّت نزدیکان پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به تمام مسلمانان سفارش می‌کند و به پیامبرش می‌فرماید: "به مردم بگو: هیچ پاداشی به عنوان مزد رسالت و پیامبری از شما نمی‌خواهم، مگر این که اهل بیت مرا در کانون محبّت و دوستی خود قرار دهید".(33) هنگامی که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) درمورد مقصود خداوند از این نزدیکان سؤال شد، فرمود: "آن‌ها علی (علیه السّلام) و فاطمه (سلام الله علیها) و دو فرزند آن‌هایند".(34) این بدان معناست که نه تنها آن‌ها را دوست داشته باشید؛ بلکه آن‌ها را ملاک و معیار دوستی و دشمنی، در کلّ زندگی خود قرار دهید.(35)

از نوجوانی تا جوانی

امّا سالیان خوش کودکی حسین (علیه السّلام) به زودی به پایان رسید. حدوداً هفت ساله بود که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مسلمانان را با انبوهی از سفارش‌ها، توصیه‌ها و دستورات قاطعی در مورد اهل بیت خود تنها گذاشت و جهان اسلام را غرق در ماتم کرد.(36)

هنوز مراسم دفن پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) انجام نشده بود که فتنه‌ها برای دستبرد به "ولایت امر"، ظهور کرد و دستورات اکید و توصیه‌های مکرّر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به فراموشی سپرده شد. واقعه‌ی بزرگی همچون غدیر(37) در پرده‌ی غفلت و تغافل رفت و علی رغم معرّفی مکرّر علی (علیه السّلام) به عنوان جانشین و وصیّ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، توصیه‌های اکید ایشان در مورد او نادیده گرفته شده، حکومت اسلامی غصب گردید.(38) حتّی فدک (دهستان حاصلخیز اهدایی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دختر خود)، به وسیله‌ی حکومت وقت به زور گرفته شد.(39) ریحانه‌ی رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هفت ساله بود(40) که مادر خود را نیز بر اثر جراحات و صدمات وارده از غائله‌ی بیعت، از دست داد.(41) داغ رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و مادر از یک سو و ستمی که بر پدر رفته و فشارهای حکومت از دیگر سو، روح پاک حسین (علیه السّلام) را سخت می‌آزرد. این دوران مصادف بود با زمان حکومت خلفای سه گانه. امّا این تمام ناراحتی‌ها نبود. ماجرایی دیگر نیز او را بیشتر و عمیق‌تر آزرده خاطر می‌ساخت. او نگران انحراف اسلام از مسیر حقیقی خویش بود.

در این مدّت حسین (علیه السّلام) به عنوان یک مسلمان و مأموم، پیوسته بر مسیر حرکت علی (علیه السّلام) راه می‌سپرد. از هر فرصتی برای دفاع از حق استفاده می‌کرد و به مردم در مورد تحریف اسلام هشدار می‌داد. در زمان خلافت خلیفه‌ی دوم، روزی مسجد پر از جمعیّت بود و حسین (علیه السّلام) که ده سال بیشتر نداشت در مسجد نشسته بود. خلیفه بالای منبر رفت و ضمن گفتاری خود را اولی و برتر از جان مؤمنان، یعنی صاحب اختیار(42) آنان، خواند. در این وقت حسین (علیه السّلام) از میان انبوه جمعیّت برخاست و فریاد زد: "از منبر پدرم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) پایین بیا؛ این منبر، منبر پدر تو نیست". عمر در پاسخ گفت: "سوگند به جانم، این منبر، منبر پدر تو است. پدر من منبری نداشت ...". امّا گفتگو میان آن دو هم‌چنان ادامه یافت تا عمر از منبر پایین آمد.(43) زمانه بر همین منوال ادامه پیدا کرد و بارها اتّفاقات ناگواری پیش آمد که دل حسین (علیه السّلام) را به درد آورد.

در دوران جوانی، وقتی خلیفه‌ی سوم، ابوذر (رحمة الله علیه)، یار نزدیک پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به جرم اعتراض نسبت به انحرافات حکومت وقت از مسیر پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، تبعید کرد و مشایعت او را ممنوع نمود، حسین (علیه السّلام) به همراه پدر و برادر، علی رغم حکم خلیفه و به نشانه‌ی اعتراض، به بدرقه‌ی او رفتند. حسین (علیه السّلام) هنگام وداع به ابوذر (رحمة الله علیه) فرمود: "ای عمو جان، پروردگار بزرگ قادر و تواناست. او می‌تواند هرچه را که بر تو وارد شده تغییر دهد. این مردم، دنیا و زندگی و آسایش را از تو گرفتند؛ امّا تو دینت را از دستبرد آنان حفظ کردی. به راستی که تو از دنیا و دنیاداران بی نیازی و دنیای مردم پیش چشمت ناچیز است؛ ولی این مردم به راه و روش تو بسیار نیازمندند. دل قوی دار و از حرص و ذلّت دوری کن. خود را مباز و به خدا پناه ببر؛ زیرا مقاومت نشانه‌ی دینداری و بزرگواری است."(44)

حسین (علیه السّلام) یاور پدر

حسین (علیه السّلام) تقریبا سی و یک سال داشت که اداره‌ی امور مسلمین به جایگاه اصلی خود بازگشت و با بیعت مردم، علی (علیه السّلام) حاکم جامعه اسلامی گردید.(45) بعد از جنگ جمل امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، به همراه فرزندان خود به کوفه هجرت کرد و آن‌جا را مرکز حکومت اسلامی قرار داد.(46) در این مدّت حسین (علیه السّلام) در تمام صحنه‌های نظامی و سیاسی، یار و یاور نزدیک امام و پدر خود بود و در نهایت احترام، فرمان‌های پدر را اطاعت می‌کرد.

حسین (علیه السّلام) تربیت شده‌ی دستِ بزرگ مدافع اسلام بود و شجاعت و شهامت را به خوبی از پدر آموخته بود. او در هر سه جنگی که در این دوران پیش آمد، حضوری فعّال داشت. در جنگ جمل فرماندهی جناح چپ سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عهده‌ی ایشان بود.(47) در جنگ صفّین چه از راه سخنرانی‌های پرشور و تشویق یاران علی (علیه السّلام) در جنگ(48) و چه از رهگذر پیکار با دشمنان، نقش فعّالی داشت.(49) شریعه‌ی فرات در این نبرد به یاری او و یارانش آزاد شد.(50) در جریان حکمیّت نیز ایشان یکی از شاهدان از سوی پدر بود.(51)

همگام برادر

پس از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السّلام)، امام حسن (علیه السّلام)، به دستور الاهی و سفارش پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، امامت امّت، هدایت جامعه مسلمین و ادامه‌ی راه تبیین و نشر دین خدا را به عهده گرفت.(52)

در دوران امامت برادر، حسین (علیه السّلام) نیز همانند سایر شیعیان، مطیع و سر سپرده‌ی کامل برادر خود به عنوان امام شیعیان بود و در اطاعت اوامر او ذرّه‌ای سستی نمی‌کرد(53)؛ چنان که ادب و اطاعت او از برادر مثال زدنی شد. امام باقر (علیه السّلام) در این زمینه می‌فرماید: "امام حسین (علیه السّلام) به خاطر احترام و بزرگداشت مقام برادرش، امام حسن (علیه السّلام)، هرگز در سخن گفتن از او پیشی نگرفت."(54)

حسین (علیه السّلام) در تمامی مواضع سیاسی و در مهم‌ترین آن‌ها، ماجرای جنگ امام حسن (علیه السّلام) با معاویه و توقّف آن، پشتیبان و مطیع امر امام خویش بود. در این واقعه حسین بن علی (علیهما السّلام) به عنوان یکی از شخصیّت‌های جهان اسلام، علی رغم این که اکثریّت قریب به اتّفاق مسلمانان، امام حسن (علیه السّلام) را تنها گذاشتند(55)، کاملاً مدافع متارکه‌ی جنگ بود و سرسختانه از موضع و تصمیمات برادر حمایت می‌کرد؛ چرا که او نیز حفظ اسلام را در این کار می‌دید. (56)

پس از این جریان، حسین (علیه السّلام) به همراه برادر از شهر کوفه به مدینه، زادگاه خود، بازگشت و در کنار مرقد رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به وظیفه‌ی تربیت، ارشاد مردم و تبیین و تفسیر احکام الاهی پرداخت.(57) امّا دیر زمانی نگذشت که امام حسن (علیه السّلام) با حیله‌ی معاویه مسموم شد و به شهادت رسید(58) و حسین (علیه السّلام) جانشین برادر و امام مسلمین گردید.(59)

بدین ترتیب دوران امامت حضرت که شامل فراز و نشیب‌های بسیاری بود آغاز گردید. خطرات جدّی جامعه‌ی اسلامی را تهدید می‌کرد و ....

حسین


جــــــــــوان و امـــــــــــروز


¸¸▂▃▅▆█☃ஜ۩۞۩ஜ w̲̅][̲̅e̲̅][̲̅l̲̅][̲̅c̲̅][̅ ̲o̲̅][̲̅m̲̅][̲̅e̲̅ ஜ۩۞۩ஜ☃█▆▅▃▂¸¸
ஜ`*•.¸دوستای گلم نظر نشه فراموش¸.•*´ஜ
▂▃▅▆█☃ஜ۩۞۩ஜ [̅R̲̅][̲̅a̲̅][̅i̲̅][̅n̲̅][̲̅-][̅c̲̅][̲̅a̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅ ஜ۩۞۩ஜ☃█▆▅▃▂

عکس های سوژه


¸¸▂▃▅▆█☃ஜ۩۞۩ஜ w̲̅][̲̅e̲̅][̲̅l̲̅][̲̅c̲̅][̅ ̲o̲̅][̲̅m̲̅][̲̅e̲̅ ஜ۩۞۩ஜ☃█▆▅▃▂¸¸
ஜ`*•.¸هرجند که مادر 20ته.•*´ஜ
¸▂▃▅▆█☃ஜ۩۞۩ஜ [̅R̲̅][̲̅a̲̅][̅i̲̅][̅n̲̅][̲̅-][̅c̲̅][̲̅a̲̅][̲̅f̲̅][̲̅e̲̅ ஜ۩۞۩ஜ☃█▆▅▃▂

آسيب‌شناسي اجتماعي


آسيب‌شناسي اجتماعي


مخ کدوم راحت تر زده می شه؟

جــــــــــوان و امـــــــــــروز

ر

خدایا
برای خودم هیچ چیز نمی خواهم
اما به پدر و مادرم یک داماد خوب عطا بفرما ! :D

آسيب‌شناسي اجتماعي

آسيب‌شناسي اجتماعي

جــــــــــوان و امـــــــــــروز

آسيب‌شناسي اجتماعي


لطفا نظر خود را محترمانه و بدون توهین بیان کنید

آسيب‌شناسي اجتماعي


══════════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════════

لطفا سوءاستفاده نشه

══════════════ ♥ೋღ☃ღೋ♥ ═══════════════

جــــــــــوان و امـــــــــــروز

آسيب‌شناسي اجتماعي

پشتوانه هر زن بی حجاب یک مرد بی حیا است.

1. موافقم
2. مخالفم

لطفا نظر خود را محترمانه و بدون توهین بیان کنید

آسيب‌شناسي اجتماعي.....


نظرتون رو محترمانه بیان کنید

آسيب‌شناسي اجتماعي

من نمیدونم چرا اینجا چرا هر وقت میخوان عشق رو نشون بدن ،

حتما باید یه دختر تو بغل یه پسر باشه،

مگه اینا چه شونه؟

بزن لایکو به افتخارشون

▬▬▬▬▬▐ نظر یادت نره...▌▬▬▬▬▬▬

...:::... یازهرا س ...:::...



شنیده می شود از آسمان صدایی که...

کشیده شعر مرا باز هم به جایی که ...


نبود هیچ کسی جز خدا، خدایی که...
نوشت نام تورا، نام اشنایی که

پس از نوشتن آن آسمان تبسم کرد
و از شنیدنش افلاک دست و پا گم کرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الکن شد

نوشت فاطمه هفت آسمان مزین شد

نوشت فاطمه تکلیف نور روشن شد

دلیل خلق زمین و زمان معین شد

نوشت فاطمه یعنی خدا غزل گفته است

غزل قصیده ی نابی که در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعریف دیگری دارد

ز درک خاک مقام فراتری دارد

خوشا به حال پیمبر چه مادری دارد

درون خانه بهشت معطری دارد

پدر همیشه کنارت حضور گرمی داشت

برای وصف تو از عرش واژه بر می داشت

چرا که روی زمین واژه ی وزینی نیست

و شأن وصف تو اوصاف اینچنینی نیست

و جای صحبت این شاعر زمینی نیست

و شعر گفتن ما غیر شرمگینی نیست

خدا فراتر از این واژه ها کشیده تورا

گمان کنم که تورا، اصلا آفریده تورا

که گرد چادر تو آسمان طواف کند

و زیر سایه ی آن کعبه اعتکاف کند

ملک ببیند و آنگاه اعتراف کند

که این شکوه جهان را پر از عفاف کند

کتاب زندگی ات را مرور باید کرد

مرور کوثر و تطهیر و نور باید کرد

در آن زمان که دل از روزگار دلخور بود

و وصف مردمش الهاکم التکاثر بود

درون خانه ی تو نان فقر آجر بود

شبیه شعب ابی طالب از خدا پر بود

بهشت عالم بالا برایت آماده است

حصیر خانه ی مولا به پایت افتاده است

به حکم عشق بنا شد در آسمان علی
علی از آن تو باشد... تو هم از آن علی

چه عاشقانه همه عمر مهربان علی!

به نان خشک علی ساختی، به نان علی

از آسمان نگاهت ستاره می خواهم

اگر اجازه دهی با اشاره می خواهم-

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم

کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده ام تا شکسته بنویسم

و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده

و مادری کن و اینبار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم

هنوز هم که هنوز است بی قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم

کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی کرانه ی توست

کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست

دلم گرفته از این جمعه های تکراری

افسران - ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ...

دلم گرفته از این جمعه های تکراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟

چه دیده ای که از این دل شکسته بیزاری!؟

نیا! به درد خودم گریه می کنم، باشد

شما که از بدی حال من خبر داری

«صلاح مملکت خویش خسروان دانند»

ازاین به بعدِ غزل، من ندارم اصراری

نیا! که وُسع خرید کلافِ نخ هم نیست

شما که با خبر از نرخ هایِ  بازاری

امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم

به سینه مانده چه ناگفته هایِ  بسیاری

به جان مادرت آقا به کار می آیم

مرا اگر تو در این روضه ها  نگه داری

به درد می خورم آقا، مرا تحمل کن

به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

تو شاهدی! جگرم خرجِ روضه هاتان شد

گمان کنم که به من اندکی بدهکاری

ببخش، حرف زیادی زدم، غلط کردم

شما امامی و من هم غلام، مختاری

مرا فراق و غمت می کشد، تو خواهی دید

که خورده برگۀ ترحیم من به دیواری

شاعر: وحید قاسمی

جمعه های تکراری


افسران - ای کاش...


سیل چشمانم باز از فراغت جاریست           خسته ام باز بیا جمعه ها تکراریست


 در پی قافیه ها چه پریشان ماندم           قافیه در شعرم با حضورت جاریست


به هوایت آقا بغض کرده شعرم          آسمانش انگار نم نمک بارانیست


دل من پر غصه حال شعرم خوش نیست        نفسی مانده فقط جای شکرش باقیست


در فراغت آقا چشم در راهم من       گر چه این جمعه همان جمعه ی تکراریست.....


...:::... 313 یار ...:::...

دیگر نمی گویم بیــــــا…

هر جا نبودنت را درک کرده ام! جایی نبوده مگر ردی از

گناه من راه بودن تــــو را مسدودکرده…

می گویند: هزار و صد هفتاد و نه سال است که مردی در انتظار
۳۱۳ مرد است…ما را ببخش که، آن‌قدر مرد نشدیم

که نامردی عالم را برداشته…

هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا …

و دل هایمان همچون کوفیان با تـــــــو نیست…

خط به خط این مثنوی هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند…

و هنوز تو ۳۱۳ یار
۳۱۳ جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی …

هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها…

پس حالا که مرد نیستیم،همان به که دم از درد نزنیم…

افسران - هذا یوم الجمعه …