سلام....

چه روزایی بود..یادش بخیر

الان تقریبا هممون دانشجو شدیم و در صف  مهندس شدنبیشتر بچه هاهم ازدواج کردن

 

بدون عنوان

بچه ها سلام.خوبید؟نمیدونم بازم کسی سراغ وب میاد یا نه؟

من که اومدم تو یه شهر غریب تازه۲روزه اومدم خابگاه ولی انقد حالم گرفته است که فقط خدا میدونه

خیلی اینجا اذیتم فقط واسه اینکه از شهرم خانوادم دوستام دورم هیچوقت فکر نمیکردم دانشگاه رفتن انقد سخت باشه من یه تصور دیگه ای از دانشگاه داشتم ولی الآن میبینم خیلی چیزا با افکار من فرق میکنه.شماهاهم انقد بی معرفت شدین که یه سراغ از من نمیگیرید.......

فقط امیدوارم این درس خوندنم به سختی که میکشم به ارزه...

سلام دوباره

خداجون سلام.ارادت داریم.هوای مارو داشته باش

بچه ها سلام.کجاببد؟نیستید؟یادمه یه روزایی یه جمع خیلی باحال داشتیم ولی حالا چی؟؟؟ یه عده ای از اون جمع دانشجو شدن یه عده هی هم که ما باشیم به قول آقا معلم دوباره سوار قطار کنکور شدیم. این روزا وقت ثبت نام کنکوره همه ثبت نام کردند به جز من.من حق ثبت نام ندارم چون کد سوابق تحصیلیم مشکل داره یه هفته اس یه چشمم ونه یکیش اشک.دعا کنید زودتر کارم درست بشه.شماهاکه یخه خبر نمیگیرید واسه همین از همه جا بی خبرید.بی معرفتادلو براتون یه ذره شده نذارید این وب که قسمت کوچیکی از خاطرات باهم بودنمونه متروک بشه هواشو داشته باشید

خیلی دوستون دارم

قربون همتون برم

یاحق

این روزها که می گذرد ...

اول اینو بکم که من (عاطفه جون محبوب هرچی دله)مرضیه و فائزه توی یه طرحیم.که ما تو این طرح به رنگ کردن Painterدر و دیوار مدرسه ها در روستاهای اطراف می پردازیم که حتما با این طرح آشنا هستین.

دو روز اول زهره و مهسا و یاسمن هم بودن که گروه متلاشی شد و اونا الان با ما نیستن.یه نقاشی رو دیوار کشیدیم انقده قشنگ شدخیال باطل.عکسشو ندارم گیر آوردم می ذارم.

به گروه مهسا و زهره و یاسمن اینا هرروز تغذیه میدنpopcorm1.gif ولی برا ما یادشون میره بگیرن.

هرروز ساعت۷  میریم . ساعت ۱۲ بر میگردیم.

و اما از کنکور چی بگم.......................

از قدیم گفتن هرچقدر پول بدی آش می خوری.ما هم که ولخرج واسه آش کنکور خیلی پول جمع نکردیم.حالا تا نتیجش بیاد ببینیم چه کرده ایم.

روز آخر بود انگاری بچه ها یه کاغذ توشتن و مضمون کلی اش این بود که روز ۱۵ تیر در پارکی گرد هم آییم و لحظاتی را در کنار یکدیگر به یاد روزهای با هم بودن خوش باشیم.(خداییش روز خوبی هم بود.)ایده ی نوشته مذکور رو نمیدونم از کی بودpardon.gif چون اون روز این افتخار رو نداشتم و در جمع بچه ها نبودم ولی  از دست خط ضایع و ایضا  فیلم برداشته شده از آن روزچنان بر می آمد که مهسا خانم اون حالا به نوعی شاید اسمش رو گذاشت عهد نامه رو نوشت و بعد هم از روش خوند و تاکید زیادی کرد که تحت هر شرایطی اون روز حاضری بزنیم.حالا خانم خودش اصلا یادش رفت و اونروز پر خاطره رو از دست داد.یاسمن هم ترجیح داد با بچه های فامیلشون باشه.زهره هم بعد بهونه کرد که حالش خوب نبوده.الناز هم نیومد.(خداییش معرفتشون رو داشتینمنتظر)حالا من موندم و راحله و فریبا و مرضیه و فائزه و مریم و زهرا.تازه یه عالمه فیلم باحال هم گرفتیم ولی یهویی یه اتفاقایی افتاد گوشی راحله که همیشه همه جا فعاله هنگ کرد فیلما سیو نشد و خیلی زور آورد.تا نشون بی معرفتایی که نیمدن بدیم تا دلشون بسوزه.

قرارا بعدمون هم شد واسه یه روز بعد نتیجه های کنکوووووووور این بلای خانمان سوز.

آخرین امتحان هم که دادیم با بچه ها که اونروز فائزه و مرضیه نبودن رفتیم بستنی خوردیم و فریبا به خاطر تولدش و راحله به خاطر امر خیری که در پیشه و مارو مچل کرده یه چند ماهه مهمونمون کردن.

عجب برنامه ای شده این نهایی شدن در سهای پیش دانشگاهی ها.

فقط یه هفته دیگه تا دانش آموز بودن فاصله داریم.

دیگه واسه همیشه دفتر خاطرات دانش آموزیمون بسته میشه و از این حرفا.ولی خداییش بد نبود اما بهتر از این هم میشد باشه.

روزهای پیش دانشگاهی که مثل برق و باد گذشت.ای کاشی که هممون رو زبونامون هست اینه که شش ماه دیگه دانشجوی دانشگاه و رشته ای باشیم که دوست داریم.

همه بچه ها خیلی با یک سال و اندی پیش که تو اولین پست همین وبلاگ توصیفشون کردیم فرق کردن.

و اولین فرقشون اینه که بزرگتر شدن (شدیم).

از ۱۷ نفرمون یه گروه ۱۱ نفره موندیم که لاقل سعی می کنیم وانمود کنیم خیلی با هم دوست هستیم و البته انشا الله که همین طور هم هست.

 

سال نو مبارک!

یا مقلب قلب من در دست توست

یامحول حال من سرمست توست

کن تو تدبیری که در لیل ونهار

حال قلب من شود همچون بهار

امیدوارم همگی سال خوبی داشته باشید با بهترین آرزوهاوقبولی در کنکور۸۹

ماآخرین پست نداریم

نمی دونیم چرا یکی از بچه ها اومده یه متنی باتیتر آخرین پست گذاشته رو وبلاگ.ما همگی وقتی این پستا خوندیم کلی تعجب کردیم.درسته ازهم جدا شدیم وتودوتا مدرسه درس می خونیم ولی هنوز چیزی از صمیمیتمون کم نشده نمی دونیم کجای دنیا بچه ها توی دوترم مدرسه واسه هم نامه می نویسن که ما اینکارا می کنیم می خوایم بفهمونیم که آیییییییییییییییی کسی که آخرین پستا گذاشتی ماهنوز هستیم وخواهیم بود.هنوز صمیمی هستیم وبه یادهم هستیم.

۴تا از بچه هاهمون طور که گفتن میرن شبانه.هشتاییم که خیلی پایه ایم وتوی یه کلاسیم بقیه بچه هاپخشوپلاشدن تو بقیه کلاسا.۴نفری که میرن شبانه از حرفاشون برداشت میشه که خیلی خوش میگذرونن ماهم پول نداشتیم که نرفتیم شبانه(فقیر بودیم)تو روزانه هم کلی بهمون خوش میگذره تاحالا به یاد نداریم تو یه کلاسی رفته باشیمو همون کلاس نشه بدترین کلاس مدرسه.اسم کلاس ۱۰۳همه جای مدرسه را گرفته.روزی نیست که معاون ومدیر نیان تو کلاسمون وروزی هم نیست که مشقامونا نوشته باشیم درسم خونده باشیم مرضیه همیشه نیم ساعت قبل از کلاس میگه زنگه جمع کنبم.!!!!!!!!!!!!!خانم اکبری دبیر گسسته مون بوقلمون پرورش میده!!!!!!!!!!!!!!! تازه همه دبیرا میگن کلاس ۱۰۳ پارسال۴یا۵تاقبولی صنعتی شریف داده.!راستی آنفولانزاخوکی هم اومده همه مدرسه هارو تعطیل کردن ما هرکاری کردیم تعطیلمون کنند نشد ماهم توافقی حدود ۱۳نفر نرفتیم مدرسه بقیه بچه هاروهم فرستادن خونه وچهارشنبه هم فقط کلاس مارا تعطیل کردن وگفتن اینا آنفولانزا خوکی دارنو خطرناکن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راستی آقای هنرمندیان یکی ازاستادای ریاضی حالش خیلی بده.براش دعا کنین زودخوب بشه.

آخرین پست

شاید این آخرین پست ویلاگمون باشه.آخه دیگه سوژه نداریم که در موردش بنویسم.

از کلاس ۱۷ نفره ما ۴ نفرشون به خاطر معدل و درسای مونده از سوم و یه سری مسائل دیگه شبانه میرن پیش دانشگاهی.یکیشون هم که از مبارکه رفته.۱۲ نفری هم که میرن روزانه فقط ۸ تاشون هم کلاسین.با این که به پای روزهای خوب پارسالمون نمیرسه ولی اونا حال و اوضاشو ن بهتره.اون ۴ تای بقیه هم یه خورده آینده نگر بودن (!)بخیال اینکه بیشتر درس بخونن ترجیح دادن با بچه ها نباشن.

چیزی دیگه واسه نوشتن ندارم.....(!؟!؟!)

کنکوری

این روزا اگه دقت کرده باشین تموم کافی نتا پره از تموم دختر وپسرایی که یه برگه پراز رشته های جور وا جور دستشونه رفتند که یه غول بی شاخ و دم دیگه ای را پشت سر بذارند...بعضی هاشون خیلی خوشحالند بعضی های دیگه خیلی ناراحت...خداکنه سال دیگه ما جز افراد خوشحل باشیم...

خوش به حال اونایی که خیلی خوشحالند دیگه کنکورشونو دادند و انتخاب رشته رو هم صددرصد میارند از دست این غول بی شاخ ودم زندگیشون هم راحت شدند ولی مارو بگو که تازه افتادیم تو وهله ی کنکور و پول خرج کردنو کلاس رفتن و درس خوندن و...و......و.....................

ولی امسال دیگه شوخی بردار نیست هر گلی زدیم به سر خودمون زدیم دیگه سر کلاس خبری از مسخره بازیو شیطنت نیست دیگه امسال باید آدم بشیم

ولی خدا میدونه چقدر دلمون تنگ شده برا یه ساعت حتی یه دقیقه نشستن سر کلاس.خدا هم دیگه همچین شانسی نصیبمون نمیکنه.......

فقط همگی از خدا می خوایم که سال دیگه بایه رتبه خیلی عالی ویه شهر خوب قبول بشیم

                                                                                                                     

                                                                                                              

ریز نمره ها

امروز رفتیم مدرسه ریز نمره ها رو گرفتیم.چند وقت بود یه خواب درست و حسابی نرفته بودیم همش کابوس کارنامه میدیدیم .دیگه امشب راحت می خوابیم.صبح راحله زنگ زده بود مدرسه.و بعد اون به بچه ها خبر داد..هممون نبودیم.بعضیا مثل مهسا و بهنار جرئت نداشتن که بیاننگران.یکی مثل زهرا هم که بی خیال حالا هرچی شد که شد. نمره ها همچین تعریف زیادی نداشت.همونجوری بود که فکر میکردیم.yes3.gifتا حد پیش دانشگاهی روزانه بود!یه دوساعتی مدرسه بودیم.اونایی که اعتراض داشتن اسمشون رو نوشتن و ما هم که بدون اعتراض نمی شیم نسبت به همه چی اعتراض داریم.یه لیست بلند بالایی شد اعتراضای خانمای سوم ریاضی. مدیر و معاون هم نسبت به قبل و وقتی می رفتیم مدرسه به طزر عجیبی مهربون برخورد کردن.خانم امیری مدیر مدرسه  وقتی کارنامه ها رو میداد یه نگاهی میکرد و یه هرکدوم یه چیز میگفت.این جور که خانم امیری می گفت درصد قبولی بالا بوده و راضی بود.شاید هم از ما انتظار زیادی نداشته.یه بشقاب شکلات هم گذاشته بود روز میزش و هرکی بچه دنبال خودش اورده بود بهش میداد. مهشید هم بچه آبجیش علی رو با خودش آورده بود.انقد ناز بود که.مژهمرضیه هرچی از و جز کرد شکلاتش که خانم امیری بهش داده بود رو بگیره فایده نداشت.از امروز هم دیگه بچه  ها میرن دنبال کلاس کنکور و آزمون و این چیزا.......

امتحانا هم تموم شد...

بالاخره امتحان ها هم تموم شد.از تو دماغمون در اومد.روزای امتحان سوم ریاضیا مدرسه ما از همه دیرتر میرفتن سر جلسه.یه جوریم میرفتن که انگار دارن تو چارباغ راه میرن.سر جلسه هم ما کمتر از همه عرضه تقلب داشتیم.بچه ها بقیه مدرسه ها می ترکوندن.واسه امتحان عربی که آخرین امتحان بود که دیگه  کولاک کردن.کل سالن رو ریخته بودن به هم.ما هم وقتی مراقب محترم هواسش نبود یه نیم نگاهی به برگه هم مینداختیم چشم.

اما این جور که بوش میاد شهریور هم باید بریم مدرسه تا دیپلم بگیریم.

بعد امتحان آخر هم رفتیم تو پارک نزدیک مدرسه.هممون نبودیم.ولی بازم خوش گذشت.

مموری گوشی یاسمن رو هم با یه عالمه عکس و فیلم از همه جا و از همه کس یه نامرد وقتی رفته بودیم امتحان بدیم اومده از تو کیفش برداشته.یاسمن مثل ابر بهار گریه میکردgirl_cray.gif.بیچاره خوب حق داشت خیلی چیز تو مموریش داشت.تو فکر این بود که دست به دامن یه پیشگویی رمالی چیزی بشه.وقتی رفتیم تو دفتر و داشتیم به ناظم می گفتیم که از هممون عکس توش بود.اونم پرسید شما کجا با هم عکس گرفتینمتفکر.الان بود من لو بدم که بچه ها بدون گوشی نمیومدن مدرسه.اگه یاسمن و بچه ها وسط حرفم نپریده بودنساکت حتی یکی یکی میگفتم عکسا گه گرفته بودیم کجا مدرسه و کلاس بوده .راحله وقتی فهمید مموری یاسمن رو برداشتن رنگش پرید scare2.gifرفت سر کیفش دید نه کسی نرفته سراغ گوشیش.

صبح ها قبل امتحان بیشترین حرفی که میشنیدیم این بود که بچه ها من انقد درسارو نخوندم.بچه ها من فلان فصل رو نخوندم.چیکار کنیم دیگه انقد هی تو طول سال درس نخوندیم تا در س خوندن از یادمون رفت.girl_to_take_umbrage2.gif

روز قبل امتحان جبر رفتیم مدرسه کلاس جبر.یه دفه وسط کلاس زهره گوشیش زنگ خورد همونجا جلو آقای نهچیری انگار نه انگار که وسط کلاس گوشیش رو در آورده و بلند میگه جونم.بد بخت کلی قاطی کرده بود.نمیدونم  با کدوم حساب وکتاب می گفت مکعب ۵ تا ضلع دارهمتفکر.تازه  تو جوش امتحانا خانم عاشق شده امتحانا هم که تموم شد فارغ شد.

به جز امتحان اول  و دو تا امتحان آخر بقیه امتحانارو تو کلاس خودمون دادیم. هر روز هم جا ها  رو عوض میکردن.

مهسا و یاسمن تو لیست اسمشون پشت سر هم بود و به امید هم میمدن سر جلسه ولی واسه بیشتر امتحانا تا یاسمن ظرفیت کلاس که توش امتحان می دادیم تکمیل می شد و مهسا می افتاد تو یه کلاس دیگه.

فا ئزه و مهشید و بهناز و فاطمه سر جلسه  واقعا دیدنی بودن انقدر میرفتن تو بهره سوالا که دیگه هیچی نمی فهمیدن.

.الناز هم وقتی همه سوالاش رو جواب میداد به یاری بقیه می شتافت و وقتی فرصت پیش میومد غنیمت میشمرد و یه نیمچه کمکی به بقیه میکردن.

فریبا همیشه قبل امتحانا کلی استرس داشت قیافش داد میزدنگران.

زهره هم چی بگم والا قشنگ معلوم بود که عاشقه.سر امتحان به جا اینکه روسوالا فکر کنه نمیدونم کجا سیر میکرد.

زهرا و مریم اگه کنار هم می افتادن زمین و زمان رو به هم می دوختن .ولی مثل همیشه اگه با هم نبودن مث بچه آدم رفتار میکردنyes3.gif.

خاطره که اصلا انگار سوالا رو نمی خوند همون نیم ساعت اول هر چی بلد بود رو می نوشت و پا می شد برگش رو می داد و پیش به سوی خونه.

وجیهه هم معمولا زود تر از بقیه برگش رو میداد و میرفت تو حیاط و هی داد میزد افسانه پاشو بیا دیگه .نمیذاشت افسانه بد بخت تمرکز کنه.

را حله قبل امتحان می یومد کتابش رو باز میکرد و تازه یه درس یا یه فصل رو شروع میکرد خوندن.

مرضیه اگه کنار الناز می افتاد یه مشورتی با هم می کردن.

منم واسه دو سه تا امتحان دیر رفتم آخه تا همون موقع که می خواستم برم مدرسه داشتم میخوندم تازه یکمش  رو هم تو را  که داشتم میرفتم می خوندم.سر امتحان هم انقدر بد لم میدادم  رو صندلی که سر یه امتحانا فائزه  که پشت سرم بود محکم زد بهم و گفت درست بشین کلی تمرکزمو ریخت بهمhysteric.gif .یه بار هم یه مراقبا بهم گفت می خوای یه بار بخوابی.

حوزه امتحانی هم مدرسه خودمون بود مدیر حوزه هم مدیر مدرسه خودمون خانم امیریyes3.gif.

هیچکدوم هم نمیدونیم که کارنامه هارو کی میدنpardon.gif.

 

تموم شد!!

تموم شد.البته فقط این مدرسه رفتن.هنور اصلی کاریه مونده....امتحاناsad.gif.امروز امتحان تاریخ داشتیم.آسون بود و بساط تقلب  هم جور بود.هرکی هرچی بلد بود رو نوشت  هرچی رو که موند از بقیه پرسید.چند روز پیش هم امتحان مبانی داشتیم.آخ جاتون خالی امتحان که نبود.هیچکدوم درست و حسابی نخونده بودیم.زنگ آخر امتحان داشتیم ولی هیچکدوم تو مدرسه سراغ کتاب نرفتیم.۴۵ تا سوال بود.۴۰ تا تستش رو که با مشورت هم نوشتیم.خط خوردگیامون هم عین هم بودpardon.gif.اون ۵ تا تشریحی رو هم هیچکدوم ننوشتیم.جاتون خالی کلی خوش گذشت.

چند روز پیش امتحان حسابان داشتیم وهیچکودوم هیچی هیچی نخونده بودیم.به دبیرمون گفتیم  که جلسه بد امتحان بدیم البته اونم خیلی راحت قبول نکردااstop.gif.همون موقع که اومد تو کلاس گفت خودم تمرینارو حل میکنم کار داریم.سوالایی که اگه بچه ها میخواستن حل کنن کمه کمش دو جلسه با زنگ تفریح  طول می کشید رو تو یه ساعت حل کرد.آقا یه نیم ساعت دیگه وقت بود؛گفت درست بشینین یکی یه برگه هم در بیارین می خوام امتحان بگیرم ما هم مثل خرس پاندا همین طوری نشسته بودیم و به هم نگا میکردیم .دبیرمون دوباره گفت زود باشین که بچه ها یکی یکی خانم خانم  گفتنشون شروع شد که  آره خانم درست نخوندیم. خانم جلسه بد میدیم خانم....اونم دیگه چاره نداشت قبول کرد yes2.gifو دوباره  شروع کرد تمرینارو حل کردن.حالا جلسه بد که حسابان داشتیم سه شنبه بود که همون روز امتحان شیمی هم داشتیم.تو توهم بودیم فکر کردیم میتونیم دوتاش رو با هم بخونیم و بدیم.دوشنبه تازه بجه ها یادشون افتاد که چیکار کردن.حالا عزا گرفتشون که چه طوری دوتاش رو با  هم بخونن.هیچی دیگه مرضیه رفت تو دفتر و بعد یکم بحث و گفت و گو با مدیر محترم ازشون خواست که با دبیر حسابان هما هنگ کنند  که سه شنبه فقط امتحان شیمی بدیم.خلاصه،سه شنبه زنگ اول حسابان داشتیم دبیرمون کلی کفرش در اومد تا گفتیم که بازم می خایم امتحان ندیم.حالا صب هم مدیر بهش نگفته بود که چه برنامه ای ریختیم.اونم پاشو کرده بود تو یه کفش که کسی چیزی به من نگفته من باید امتحان بدین وسط بحث یه دفعه مهسا پروند که آره سهلنگاری مدیر به ما چه.اون موقع دیگه دبیر حسابی جوش آورد که آره سهلنگاری مدیره که شما درس نمیخونین و بلد نیستین تمرین حل کنین.حالا مهسا تازه فهمید که چی گفته.و بگوش مدیر هم رسوندن.فرداش سر صف مدیر انقدر بد بهمون نگاه میکرد و یه تیکه ای هم در اومد گفت آخر سال شد و این سوم ریاضی با این که هفده نفرن یه بار سر صف درست وانستادن .وقتی هم که رفتیم تو سالن تا شرایط و ضوابط و اینا امتحانا رو بگن همه داشتن سر و صدا میکردنا ولی یدفعه به ما که هممون یه جا نشسته بودیم گفت سوم ریاضی اون وسط. (منظورش این بود که انقدر حرف نزنین). خلاصه که بد ضایع شدیم.مدرسه رفتن هم تموم شد ولی ما هیچ وقت امتحان حسابان ندادیم.امتحان شیمی هم آسون بود.

اینم بگم که به اندازه ی ریشتر زلزله ی بم به خاطره این امتحانا یه ما شک وارد کردن ولی  از خیلی وقت پیشش نمره مستمرارو رد کرده بودن.

چهار شنبه یه کلاغ رفته بود تو کلاس سوم تجربی و همشون با هم شروع کرده بودن به جبغ کشیدنlaugh1.gif که فکر کنم کلاغ بیشتر از اونا ترسیده بوده. دبیرشون هم خانم حقیقی فیزیک بود.بدبخت نزدیک بوده سکته کنهscare2.gif.بهناز تا فهمید مثل فشفشه از پله ها رفت پایین تا خانم حقیقی رو ببینه .فکر کنم اون بیشتر از خانم حقیقی ترسیده بود.آخه عشق بهناز نسبت به خانم حقیقی ستودنی.سوژه کلاس شده.پنج شنبه هم که با ما کلاس داشت  یه نیم ساعتی دیر اومد ما هم تو کلاس انقدر سرو صدا کردیمgirl_haha.gif که صدا کلاس رو به رویی و کلاس بقلی در اومد.مرضیه شعرا عمو پورنگ رو میخوند ما هم دست میزدیمclapping.gif.سر کلاس پرسیدیم خانم خیلی ناراحتین که دیگه ما رو نمیبینین؟؟؟گفت  ناراحتم؟الان که از این مدرسه میرم یه جشن برا خودم میگیرم!girl_haha.gifخانم حقیقی از دبیرایی بود که خیلی رو  استثتایی بودن ما و این که تا حالا سوم ریا ضی مثل ما ندیده پا فشاری میکرد.

دبیر زبان فارسیمون هم لو داد که همش تو دفتر حرف کلاس ماستابرو و همه دبیرا میگن ردیف دوم بیشتر از ردیف اول سر و صدا میکنن.

امتحان عربی رو هم اصلا به رو مبارکمون نیاوردیم.خانم مجیدی هم با اینکه فکر میکنیم یادش بود ولی هیچی تگفت.آخه وقتی مستمرارو رد کردن براچی از ما هی امتحان بگیرن

شنبه هم رفتیم مدرسه ادبیات نصفه درس آخر بود که معنیش رو هنوز دبیرمو نگفته بود و حسابان هم یکم سوال حل کردیم ولی فکر نکنم بجز اکبری که پا تخته بود کسی گوش میکرد بعدم مدیر با زور فرستادمون خونه.

اره امسال هم با همه خوبی و بدیش تموم شود ولی خداییش اگه درس نخوندانامون رو در نظر نگیریم خیلی بیشتر از خیلی خوش گذشت... victory.gif

روزای آخره

اول اردو رو بگم که ساعت هشت بیشتر بود رفتیم ساعت سه هم خونه بودیمhysteric.gif.سوژه خنده شدیم.فقط کلاس ما بود و سوم تجربی.تازه بچه ها کلاس ما همه با لباسای  مدرسه بودن ولی این تجربیا همه سبز و آبی پوشیده بودن .حالا اگه ما بودیم.تو انوبوس هم رقص قدقن بودstop.gif .ولی باCD که بچه ها تجربی دادن و ولومه صدا خیلی سخت بود آروم بشینی .اول رفتیم باغ پرندگان اونجا تا چش کار میکرد طاووس بود و بچه مهدکودکیconnie_43.gif .اونا که خیلی بهشون خوش میگذشت مختلط اومده بودن.بعد هم باغ گلها و بعدم رفتیم یه جا که یه زمین چمن کنار زاینده رود که اگه میرفتی توش خاکی میشدی و هرزگاهی یکی دوتا از توش رد میشدن.اون جا ناهار خوردیم .خوش گذشت بد نبود ولی  خیلی کم بود اون جور که فکر میکردیم خوش نگذشت.یه همدم شده بودیم برا این خانم لبنانیا که بیچاره هارو کلی بازی سرشون در آوردیم و کلی هم خندیدیم.یه سری هم بودن معلوم بود دانش اموزن ازشون پرسیدیم از کجان ولی نفهمیدیم .آخر سر هم یه چیزی مثل فوش بهمون گفتن بچه ها هم کم نیاوردنSHABLON_padonak_04.gif.نیگا کن تورو خدا اونا رو واسه اردو میبرن یه کشور دیگه اون وقت مارو از مبارکه میبرن اصفهان .

روزای آخر مدرسه رفتنه. این چند روز به طور سرسام آور امتحان داریمgirl_impossible.gif.ما که درست و حسابی درس نمیخونیم ولی حسش خیلی آزار دهندست.بعضیاش رو هم یا لغو کردیم یا انداختیم واسه یه روز دیگه مثل امتحان زبان فارسی که اصلا ندادیم .زبان که قرار یود سه تا درس امتحان بدیم گفتیم هر شیشتا رو با هم میدیم و فردا باید بدیم.و امتحان حسابان .

این روزا اوضاع خوراکی تو کلاس کسادpopcorm1.gif .دیگه کسی خوراکی نمیاره و بیشتر روزا تو مدرسه گشنه میمونیمsad.gif. این دکه هم قربونش برم خالی خالی تازه قحطی خودکار و مداد و پاکن هم اومده.کلاس رو پاکن عاطفه و تراش فائزه میچرخه.

 مد شده صبح ها همه بچه ها مدرسه دور حیاط دایره ای وا میستن و وزش میکنن.سر صف هم مدیر بیشتر نام پر برکت سوم ریاضی که هفت هشتا بیشتر سر صفشون وانستادن رو میبره.

ریتم سر کلاس نشستن که دیگه هیچی.هر سه چهار نفر کنار هم نشستن و یه متر با سه چهار نفر دیگه فاصله دارن نگاه کنی عین همه چیز هست الا کلاسBegging.زنگای فیزیک هم باید بریم تو کلاسای پایین.

صبح ها که بجه ها میان تو کلاس هرکدوم یه گل دستشونه که بچه های کلاس اول بهشون دادنFor You.چیکار کنیم دیگه تو دل بروییمpardon.gif.

امتحان و امتحان و امتحان و باز هم امتحان

واااای دیگه خسته شدیم از بس همش امتحان .امتحان.امتحان......هر روزهم  کمه کمش یکی برامون میذارنhysteric.gif.دیگه تو سرمون بزنن میگیم امتحان.این روزای آخر مدرسه رفتن خیلی خسته کننده شده و خیلی هم دیر میگذره.کلی میشینی سر کلاس وقتی ساعت رو نگاه میکنی میبینی اووووووووو تازه نیم ساعت دیگه مونده.تازگیا زهره ۴۵دقیقه مونده به زنگ میگه خانوم زنگه جم کنیم.مدرسه شده مثل پادگان و ما هم شدیم سربازایی که بهشون مرخصی نمیدن.از مدرسه فراری.دیگه حتی حال و حوصلمون سر کلاس واسه سر و صداکردن و تو سر و مغز همدیگه زدن هم مثل قبل نیست.کلاس بقلیمون دوم ریاضی رو میگم اومدن با تعجب میپرسن چی شده ساکتین.حالا بد بختی ما، سر و صدا کلاس روبه رویی و یچه ها که تو حیاط ورزش میکنن تا کلاس ما میاد؛دبیر سر ما فلک زده های بیچاره داد میرنه ساااااااااااکت.هرچی پول هم داشتیم دادیم برا سوال امنحان نهایی سالا قبل.هرچی هم که میگذره دبیرا بیشتر سر کلاس هی میگن امتحان نهایی و استرس مارو زیاد میکنننگران.دیگه رو کلمه امتحان نهایی تیک پیدا کردیم.تازگیا هم اگه دییرا نتونن بیان یکی دیگرو جا خودشون میذارن یا یه جوری با بقیه دبیرا برنامه ریزی میکنن که ما بیکار نمونیم.همین یه دلخوشی رو هم ازمون گرفتن.

دیروز امتحان شیمی داشتیم.آخه چقدر در حق ما ریاضیا ظلم روا میکنن.خانومای تجربی زنگ شیمی رفع اشکال داشتن و بعد اومدن با ما امتحان دادن.اونم چه امتحانی .آخه کجای دنیا رو صندلی پلاستیکی اونم بدونه دسته امتحان میگیرن.سر امتحان به جا این که رو سوالا فکر کنیم بیشتر فکر میکردیم که چطوری بشینیم که راحت باشیم.تا میومدی تمرکز کنی رو سوال و ببینی سوال ازت چی میخواد  از رو صندلی سر میخوردی.وااااای چه امتحانی بود .بیشترش تست و هرکدوم یه نمره.با این که یه ردیف تجربی و یه ردیف ریاضی نشسته بودن خیلی راحت میشد از راه دور ارتباط برقرار کرد.ولی آخه وقتی هیچکدوم هیچی بلد نیستیم به چه دردی میخوره.قیافه بچه ها وقتی از تو سالن میومدن بیرون دیدنی بود.

دیگه این که اردوی سه روزه ی شیرازمبدل شد به  اردوی صب تا بعد از ظهر باغ پرندگان اصفهان.تازه اونم اگه دبیرا بذارن بریم و نگن درسشون عقبه.یادمه دبستان که بودیم از  این جور جاها می بردن.اخه واقعا این ظلم نیست که دوم هارو اردو دوروزه ببرون و مارو....Whoop De Dooقرار بود ببرن شیرازا یدفه یه روز مدیر سر صف گفت کنسل شده رفتیم گفتیم چرا؟گفتن هیشکی ثبت نام نکرده کلی هم فکمون رو خسته کردیم ولی میگفتن دیگه نمیشه دیگه کنسل کردیم. خدا یکم شانس بده به ما.

درازو نشست ورزش هم برا نمره کامل باید چهل و یکی تو یه دقیقه میزدی که خاطره میشمرد.دو.چار شیش هشتی شمرد و همه بچه ها چهل و یکی رو زدن.لا اقل هرکدوم یه نمره ۲۰روتو کارنامه داشته باشیم.

کلاس تقویتی جبر و احتمال هم شده یه موضل.ساعت سه کلاس شروع میشه و بچه هایی که خونشون تا مدرسه زیاد فاصله داره باید غذا بیارن و تا ساعت سه تو مدرسه ول بتابن تا کلاس  شروع بشه.میگن مار از پونه یدش میاد در خونه اش سبز میشه حکایت ما شده.خستگی بعد مدرسه رو هم باید تو مدرسه در کنیم.سر کلاسhysteric.gif هم که همه ماشالا به زور چشاشون رو باز نگه داشته بودنboredom.gif

سر صف سوم تجربیارو واسه این که کلاسشون تمیز بود معرفی و تشویق کردن تشویق حالا قراره بریم یه صحبتی با مدیر داشته باشبم تا ما رو هم به عنوان بشاش ترین.سرخوشترین و بی خیال ترین کلاس مدرسه معرفی کنن.

فردا هم امتحان هندسه تازه  حسابان هم گفته حتی شده یه سوال کوییز میگیرم.دیگه قرار شده زنگای حسابان یه کوییز بدیم که لا اقل به این بهانه تو خونه یه ذره لا این کتاب حسابان رو باز کنیم و همینا بشه نمره مستمرمون.خدا به دادمون برسه فکر کنم حال و روزه کوزت یا دخنر کبریت فروش خیلی بهتر از الان ما بوده.

آنچه گذشت

مریم آبله مرغون گرفته تا چند روز نمیاد مدرسه اوه.مدرسه از دستش راحته شایدم اون از دسته مدرسه شایدم از وسط به دو طرف pardon.gif.

این هفته همش امتحان داشتیم girl_to_take_umbrage2.gifما که از خودمون چیزی نداریم اصلا اون ما رو داشت .

شنبه امتحان ادبیات.بیشترمون بد دادیمgirl_to_take_umbrage2.gif البته ما خودمون هر کودوم  یه پا حافظ و سعدیم فقط مجسمون و نساختن.زنگ زندگی دین خانم دهقانزاد گفت سال جدید شد و شما هنوز آدم نشدیدمشغول تلفن به نظر من که هیچ چیزی سال که چدید بشه ادم نمی شه اما  ما ادم جدیدی شدیم (بیشتر درس نمی خونیم) .آخه از ۱۷ نفر فقط سه نفرمون اندیشه و تحقیق نوشته بودن .

یک شنبه امتحان فیزیک داشتیم.رفتیم به خانم حقیقی گفتیم ما هممون خوندیم ولی برا این که بیشتر یخونیم چهار شنبه امتحان بدیم.خداییش واقعا هم خونده بودیم.فائزه میگفت نهstop.gif.من فردا (دوشنبه ) میخوام برم دندونم رو جراحی کنم .هرچی میگفتیم تا اون موقع خوب میشی.برات کمپوت میخریم میگفت من همین امروز میخوام امتحان بدم.بهناز هم میگفت من حوصله ندارم بازم دور خونمون راه برم.آخرش خانم حقیقی قبول کرد که چهارشنبه امتحان بگیره.

دوشنبه امتحان نداشتیم.!!!!!!خانم غفاری (دبیر ورزش) نیومده بود.ما هم رفتیم نشستیم نو حیاط از هر دری حرف زدیم از داداش الناز(الناز سوم تجربی نه الناز خودمون) که حس برادری زیادی نسبت به هممون البته داره و میاد دنبال خواهرش و اون گشتی دم مدرسه  تا دوست دختر پسر همسایه ی زن داداش مبینا کتاب دار(دختر درس خون و منظم و توهمی ما ۱۷تا)که چند تا تخم میزاره مرغش..

سه شنبه  امتحان دین و زندگی داشتیم.بد ندادیم لا اقل این دفعه دیگه هیچکی سفید نداد.از ساعت ۱۱:۱۵ تا ۱۲:۴۵دبیرا میزگرد داشتن.ما هم بیکار نشستیم تو حیاط و ملت رو میخندوندیم.امروز فائزه خیلی ساکت بود.نمی تونست حرف بزنه.واسه حسابان هم نموند.امروز دو تا اتفاق بی نظیر افتاد اول این که  هممون ناهار سیر خوردیم سر هیچ قاشق چنگالی هم دعوا نشد . تازه غذا هم زیاد اومد.دست مامان راحله درد نکنه که غذا آورد.دومیش هم سر کلاس  همه به درس گوش میدادیم و ساکت بودیم آخه دوندونای کلاس (فائزه و مریم)  نبودن شایدم فقط من گوش میدادم و بقیه تو اون قسمت معروف چرت بد ناهار بودن اما با روغن غذای مامان راحله که کسی بعد.......... . به هر حال.فریبا امروز همش دپرس بودgirl_to_take_umbrage2.gif.

چهار شنبه  امتحان فیزیک داشتیم و مریم هم بعد چند روز اومدو این بار تخلص دوندون رو حتی خودشم به عنوان شاعر کلاس پذیرفت .نمیدونم امتحانش سخت بود یا مشکل از ما بود.چون بیشترمون خیلی بد دادیم.سر کلاس خانم حقیقی هم که اصلا نمیشه تقلب کرد شایان ذکر است ما که بلد نیستیم واسه اهلش اینو گفتم .

 

 

حسابان و کلاس حسابان

این جا یک کلبه ی کوچک است .عده ای در آن گرد هم آمده اند که نه خیلی زیادند و نه خیلی کم .مثل خیلی جاهای دیگر این جا هم بعضی چیزها مهم است که در همه جاهای دیگر هم مهم است؛ولی بعضی چیزهای دیگر هم مهم  است ،که شاید در همه جاهای دیگر مهم نباشدyes3.gif.

 هرجایی حرف از رشته ی ریاضی میاد  مخصوصا سال سوم همه یاد درس ریاضی می افتند البته ریاضی که نه!حسابان؟!درستهyes3.gif حسابان،کتاب حسابان،درس حسابان،دبیر حسابان و...میافتند.

ما هم که بچه های سوم ریاضی هستیم و شیرین ترین درس و کلاس،درس و کلاسای حسابانمون.کلاس حسابان ما پر ماجراترین کلاس و با دبیر حسابانمون بیشتر رابطه ی دوستی داریم تا معلم و شاگردی..yes4.gif

شاید بشه کلاس حسابان مارو به  یه گوشی  تلفن همراه تشبیه کرد.این کلاس شارژر داره،ویبره میره و یه آهنگ توپ واسه زنگش انتخاب کردیم.

از وقتی دبیرمون میاد سر کلاس تا وقتی می خواد درس رو شروع کنه همه با یه ههمهمه ای شروع  به حرف زدن با دبیر می کنیم.که بیشتر وقتا با بی پاسخی روبه رو می شیم.

درس که شروع میشه فقط ردیف اول یجز فائزه و مرضیه که همش دارن تو سر مغز هم میزنن خوب به درس گوش میدن و ردیف دوم کلاس هرکدوم یه کاری میکنن .

راحله همیشه خوابه وقتی هم که بیداره بیشتر به حرف بچه ها گوش میده تا دبیر .عاطفه ۲۴ ساعته با جفنگیاتی که میگه نه تنها بچه ها بلکه دبیر رو هم میخندونه .مهسا و یاسمن که فقط وقت میکنن اتفاقایی که وقتی با هم نبودن و افتاده رو برا هم تعریف کنن .مریم به عنوان شاگرد سیار کلاس یا سر زهرا رو میخوره  یا سر فریبا و راحله رو که صدا پچ پچش مزاحم بقیه هم میشه و نمیذاره اونا هم درس رو خوب بفهمن.زهرا اگه مریم کنارش باشه وجودش خیلی پر رنگه Invisibleولی اگه اون نباشه مث آدم ساکت به درس گوش میده .ولی بیشتر وقتا این فائزه با این صدا جیغ جیغی که داره کلاس رو میریزه به هم.کارد بخوره تو این شکم زهره که سر کلاس یا داره میوه پوس میکنه یا انقدر ریلکس آدامس میجوه و باد میکنه که انگار اومده ۱۴بدر.وجیهه و افسانه  ریزه میزند زیاد تو چشم نمیخورن.

و اما ردیف اول کلاس.الناز,مهشید,فاطمه و بهناز همیشه به درس گوش میدن و یه نکته ریز رو هم نمی ذارن از دستشون در بره.خاطره که کم و بیش تو بحث درسه گه گداری یه خودی نشون میده ولی بیشتر وقتا ساکته.

مرضیه هم بدش نمیاد تو بحث درس باشهyes3.gif و گوش بده ولی مگه این فائزه میذاره؟با هم انقدر سر و صدا میکنن که  رشته ی کار از دست خانم اسدالهی نژاد در بره.

حالا از خوردن های popcorm1.gifسر کلاس بگذریم که به کل کلاس رو میبره بالا و باعث دعوا بین بچه ها میشه.تازه توپ شیطونک هم سر کلاس میارن و وسط درس باهاش بازی میکنن (البته این قضیه ماله کلاس جبره که آخر سر دبیر توپ رو گرفت و زنگ تفریح رو میز مدیر تو دفتر دیدیم)

حالا فکر کنین ببینین چی  به روز این دبیر میاد که وقتی داره درس میده این موبایل که همیشه ویبره میره با صدای بلند شروع به زنگ  خوردن میکنه که این صدای زنگ چیزی نیست جز سر صدای بچه های سوم ریاضی .این خانم معلم ما تا جایی که بتونه این سر و صدای وحشتناک رو تحمل میکنه ولی وقتی که دیگه کاسه ی صبرش لبریز میشه به جیغ سر ما بد بخت بیچاره ها میکشه که سنگ کوب میکنیم scare2.gif. و تا چند دقیقه ای کلاس بدون این که زنگ بخوره ویبره میبره و دوباره روزی از نوع روزی از نوعpardon.gif.شارژمون هم بچه های باحال کلاسند که نمیتونن ببینن یکی از بچه ها دپرس انقدر فشار بهش میارن که یا قهقه بزنه یا گریش بیفته girl_cray.gifو در هر صورت حال و هواش عوض بشه.

واقعا از یه سوم ریاضی این کلاس حسابان بعیده...............چیکار کنیم ما اینیم دیگه

حاشیه های امروز

جا داره اول به مهسا جون به خاطره فوت خیلی خیلی ناگهانی پدر بزرگش تسلیت بگیم.

امروز هم مثل بقیه سه شنبه ها تا ساعت سه مدرسه بودیم(البته بعضی وقتا به بهانه های الکی از زیرش در میریم) . تا درس شیرین حسابان (بلای جون هرچی سوم ریاضی) رو در خلوت مدرسه که ما ریاضی دانان بهمش میزنیم ازش بهره مفید ببریم.

 سر صف اونایی که تو مسابقات فرهنگی هنری رتبه ی اول رو آورده بودن رو معرفی کردن.کلاس ما هم مرضیه معرقش  اول شده.مرضیه رو این طوری نگاش نکنین یه پا هنرمند واسه خودش.

 زنگ اول هم حسابان داشتیم.خانم اسدالهی نژاد یه بیست دقیقه ای دیر اومد.خوشحال که آره حتما دیگه نمیاد ولی همون موقع اومد تو کلاس.

زهرا واسه دو سه تا از بچه ها چندتا از ۶۰ تا سوال حسابانا که باید تو عید حلشون میکردیم رو نوشته بود و میخواست ازشون  پول بگیره.

 فریبا یه هفته عزا عمومی اعلام کرد.کفشش خیلی عمیق پاره شد.زهره بلد نیست درست راه بره جورش رو فریبا باید بکشه.

خانم اسد الهی نژاد هم فهمید که راحله عاشقه.نیست خیلی شیفته ی درسه ؛ کتابای درسای روز سه شنبه هر سه تا رو گم کرده.

فائزه دیشب دندوناش رو مسواک کرده بود.

سر کلاس دین و زندگی بحث داغ بود.بچه ها هم یکم پررو شده بودن.(حالا مهم نیست در مورد چی بود.)

خانم دهقانزاد گفت بچه هایی که امتحانشون رو سفید دادن از مستمرشون دو ِسه نمره کم می کنه.

امروز فهمیدیم از فاصله ی ۵ منری نمیشه تشخیص داد چشمای وجیهه باز یا بسته.

 سر کلاس هندسه خانم شهسواری زبونش مو درآورد از بس گفت ساکت ساکتچه خبره.و دور نشستن سر کلاس هندسه رو توقیف کرد.چون اینجوری ارتباط از راه دور قوی تره.

 تو کلاس فقط سه چهار تایی همت میکنن سه شنبه ها غذا میارن که اکثر وقتا به خودشون هیچی نمیرسهpardon.gif.این سوپر رو به رو مدرسه هم سه شنبه ها خوب کاسبی میکنه.امروز خیلی بیشتر از بقیه روزا هله هوله خوردیم.از سوسیس و کباب و برنج و الویه بگیر تا تمرو چیپس و پفک.

بعد این که شکمامون رو پر کردیم popcorm1.gifخا طره موتور آقای هاشمی (خدمت کار مدرسمون که خیلی هم مهربونه .البته بعضی وقتا مثل امروز)رو برداشت و تو حیاط یه تابی خوردعاطفه و فائزه هم پشتش نشستن.البته خاموش بودا.سوئیچش رو دیگه بهمون نداد.

زنگ حسابان که می خواستیم تمرین حل کنیم از دم همرو صدا زد ولی هیچکی بلد نبود که بخواد بره تمرینا رو حل کنه.یه ده تایی رو بیشتر صدا زد که وجیهه رکورد رو شکست.زوری یه سوالارو حل کرد.و بقیش رو مهشید اومد نوشت.

خانم اسدالهی نژاد گفت فائزه و مریم دون دونای کلاسن .خودشون بلدن و حواس یقیه رو پرت میکنن و نمیذارن گوش بدن.سال تموم شد و یه بار فقط یه بار مثل بجه آدم سر کلاس حسابان ننشستیمgirl_impossible.gif .

 حالا هم دیگه باید بریم بشینیم فیزیک بخونیم.خانم حقیقی گفته کل فصل رو از همه می پرسه.ما هم هیچکدوم دوست نداریم بریم از کلاس  بیرون و این آخرای سال دیگه نتونیم سر کلاس فیزیک باشیم.

 

 

جدول تناوبی خانم ها

وزن اتمی:۵۳.۶ کیلو گرم در حالت استاندارد.اما دارای انواعی از ۴۰تا ۲۰۰ کیلو گرم.

خواص فیزیکی:

۱.شکل ظاهری:سطح آن معمولا با لایه هایی از مواد رنگی پوشیده شده است.

۲.نقطه ی جوش و انجماد:بی دلیل و ناگهانی جوش می آورند؛بی دلیل و ناگهانی منجمد می شوند

۳.مزه:در صورت کاربرد نادرست به شدت تلخ است.

۴.تغییر پذیری: بی نهایت.

۵.ضربه پذیری:صفر

خواص شیمایی:

۱.میل ترکیبی شدیدی نسبت به طلا و نقره و مجموعه ای از سنگ های قیمتی دارد

۲.مقادیر زیادی از مواد گرانبها را جذب میکند.

۳.ممکن است بی دلیل و ناگهانی منفجر شوند.

۴.بیشترین میزان اکسید کنندگی پول را دارند.

کنکور

خوش به حالش.نشسته با خیال راحت کتاباش رو پاره میکنه و باهاش موشک میسازه.وخیالش راحته که بعد نه ماه درس خوندن تا سه ماه دیگه هیچ خبری از درس و مدرسه نیست.

حالا ما چی؟؟!

وقتی امتحانای خرداد اونم از نوع نهاییش رو دادیم تازه هنوز اصل کاریه مونده.کنکور...

از دست کتابا راحت نمی شیم  هیچی تازه باید بیشتر هم بهشون عادت کنیم.

 

 

امتحان نهایی

فرصت کم است ...

باید شروع کرد...

باید به کتابان یکایک سلام کرد...

باید برای قبولی جان کند...

و این ماجرای معدل در کنکور را قبول کرد...

این سرنوشت ماست...

اینک برایمان فرصتها طلاست...

فرصت کم است و ما دماغمان را دل نیست...

تا لحظه ای به فکر فراغت فکر خود را رها تر کنیم از این امتحان نهایی...

 

وااااااااای! یک ماه و اندی دیگه بیشتر نمونده.بالاخره این امنحان نهایی که هی همه دبیرا ازش حرف میزنن رو تجربه می کنیم.دیگه باید سفت بچسبیم به درس.Reading a Book

 

 

سال نو

بهار به خیر مقدم نوروز از راه رسیده....

نشست و زمین با جوانه های نو شکفته دست به دعا بر داشته است ....

که ای پروردگار مهربان سال نو را مبارک گردان.

سال نو رو به همه تبریک می گیم و امیدواریم سال ۸۸ سال خوبی واسه دانش آموزای مدرسه ی پروین اعتصامی مخصوصا سوم ریاضی این مدرسه باشه. 

 

یار دبستانی من.

این شعر رو بیشتر وقتا تو کلاس با هم میخونیم

یار دبستانی من                     با منو همراه منی

چوب الف بر سر ما               بغض منو آه منی

هک شده اسم منو تو              رو تن این تخته سیاه

ترکه ی بیدادو ستم                 مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما              هرزه تموم علفاش

خوب اگه خوب بد اگه بد         مرده دلای آدماش

دست منو تو باید این              پرده هارو پاره کنه

کی میتونه جز منو تو             درد ما رو چاره کنه

ای نایاب مرا در یاب

به نام او که دلم را آزمایشگاه عشق قرار داد.

نمیدانم این باور را چگونه بگویم که لوله ی آزمایش دلم از محلول فراقت لبریز است و مایع صبر در ارلن قلبم اشباع شده و نمیدانم این بار چگونه بنوسیم تلخی فراق که مانند بازی قلیایی دمادم کامم را زهرآگین نموده  ناتوانم ساخته؛ گویی زیر همان گیوتین که لاوازیه جان داد هر لحظه جانم را فدای آزمایشات بی حد و حسرت میکنم.

اگر می خواهی گرمای عشقت را لمس کنی تمنا دارم مقداری پتاسیم  پرمنگنات را روی کاشی تمیزی بریز و به آن چند قطره گلیسرین اضافه کن.ملاحظه میکنی که گرمای شدید آن را شعله ور می کند.سوز عشق تو با من چنین کرده.شبهای فراق که با سیاهی پودر زغال با نمک پاش به روی زندگیم پاشیده میشودچنان نا توانم کرده که گردنم به نازکی پیپت شده و قطر بدنم هم حداکثر تا قطر بشر میرود.دیگر چه بگویم؟آرزویم شب و روز این است که پیوندی محکم مثل پیوند کووالانسی بین ما برقرار شود اما افسوس که بین ما حتی نیروی لاندن هم وجود ندارد.

آن قدر از هم دوریم که پروتن های هسته ی من نمی توانند الکترون های  باند ظرفیتی معشوق بی وفایی چون تو را جذب کند و آنقدر فاصله ی دستان من و تو زیاد است که نیروهایمان بی اثر شده و بر هم خنثی  شده ایم.من همیشه تو را جذب کرده ام ولی افسوس....

روزهای ندیدنت پشت سر هم قطار شده و من تمامی آن روزها راطبق خواص و تشابه و جدولی مشابه جدول مندلیف یادداشت کرده ام .این همه تشابه در روزها ،دوری،فراق،درد و رنج و ...

می خواهم به بلندی  انفجار سدیم در آب فریاد بزنم من عنصری از جدول را دوست دارم که با نام زیبای تو آغاز شود.مگر تو گاز نجیبی که با احدی پیوند نداری؟گاز نجیب هم با بعضی مواد پیوند می دهد.یک کانادایی توانست ترکیباتی از زنون و فلوئور بسازد((ای کاش فلوئور بودم))

هیچ وقت تصور نمیکردم روزی عنصری به اهمییت عنصر وجود تو بر سر راه زندگیم قرار گیرد.اهمییت وجود تو مثل اهمییت عنصر هشتم جدول تناوبی است.

این را بفهم،با الکترون،الکترون و پروتن، پروتن و نوترون نوترون وجودت بفهم که الکترون های  پر انرژی چشمانت اتم های قلب بیمارم را بمباران کرد.یک بمباران هسته ای تمام عیار...

با همان اولین الکترون تمام قلبم را پاشیدی.آنقدر آن نخستین یونش عظیم بود که الکترونی باقی نماند.عزیزم به اندازه ی عدد آووگادرو دوستت دارم.

دیشب بکرل را در خواب دیدم که میگفت : وقتی احوال تو را دیدم یاد حلقه ی فیلم عکاس ام افتادم که با پرتوهای اورانیوم نابود شده .آه بشر کوچک قلبم جای این همه جفا را ندارد.قسم به دالتون ، بکرل ،مندلیف ، پائولینگ ، واندروالس و لوشاتلیه صبرم تمام شده.

گاهی آنقدر اشک میریزم که با قوی ترین نمگیر هم نمی توان اشک هایم را زدود.بی وفا چوب خدا صدا ندارد.بترس از روزی که یونیزه شوی.

                            دوش تا وقت سحر می نالیدم            با صدای سدیم در آب

                                                       ای نایاب مرا در یاب

نوشته  بالا رو یه بار تو کلاس شیمی دبیرمون واسمون خوند.

 

امروز معلوم نبود تو مدرسه چه خبره!!

 صبح رفتیم سالن پژوهش سرا  رتبه های ممتاز کلاسارو معرفی کردن.کلاس ما هم الناز , مهشید,مریم و فاطمه رتبه دارای کلاسمون بودن.البته ما هممون ممتازیم.خلاصه که یه چهل و پنج دقیقه ای دیر رفتیم سر کلاس.زنگ اول حسابان داشتیم.ساعت دیواری کلاس رو که به کمک خانم حقیقی دبیر فیزیکمون، از دفتر کش رفتیم رو یه ده دقیقه ای بردیم جلو ویه رب مونده به زنگ کتاب و دفترامون رو به بهانه ی این که الان دیگه زنگ میخوره جمع کردیم.

امروز امتحان دین و زندگی داشتیم ولی هیچکدوم نخونده بودیم.رفتیم به خانم دهقانزاد دبیر دین و زندگیمون گفتیم  که امتحان ندیم ولی قبول نکرد.زنگ تفریح هممون رفتیم دم دفتر نشستیم .زنگ تفریح که تموم شدرفتنیم تو پله ها .هرچی نشستیم دیدیم دبیرا هیچکودمشون نمیومدن سر کلاس.فهمیدیم جلسه دارن.این فاطمه و بهناز نامرد رفتن نشستن تو کلاس خوندن ولی ما همینطوری نشستیم رو پله ها و جفنگ گفتیم.جاتون خالی بود زهرا انقدر قشنگ خورد رو زمین که فکر نمیکردیم زنده بمونه . معلوم نبود تو مدرسه چه خبره.تو راه رو مدرسه  پر بود از صدای جیغ.زهرا هم با مهسا و یاسمن رفتن تو کلاسا گفتن خانم رضایی  ناظم مدرسه گفته بیاین تو حیاط .همه بچه ها  تو حیاط مدرسه جمع شده بودن.بعدم که پرسیدیم زهرا چرا این کارو کردی گفت حوصلم سر رفته بود.خلاصه جلسه دبیرا تموم شد خانوم دهقانزاد هم رفت تو کلاس .بچه ها هم دیدن بهشون محل نداد  دنبالش رفتن ولی هرچی باهاش کل کل کردن مرغش یه پا داشت اخرش امتحان گرفت . بچه ها  بجز مهشید و فاطمه و بهناز و خا طره و افسانه و وجیهه با این که جواب بیشتر سوالارو بلد بودن ولی برگه هاشون رو سفید دادن. منم هرچی بلد بودم و دم دستم اومد نوشتم و خیلی زود برگمو دادم.بعد نامردا افتادن رو سرم و هر چی دلشون خواست بهم گفتنن منم هی  می گفتم بابا چرت نوشتم رو برگم.هرچی هم دنبالم کردن نتونستن بگیرنم.اخر سر هم اومدم رفتم تو آبخوری این فائزه نامرد درو بست و بچه هارو صدا کرد.نمیدونم اگه خانم زینلی خدمتکار مدرسه نرسیده بود و دیر میجنبیدم چه بلایی به سرم می اوردن.

اینم شعر مریم که وقتی رو پله ها نشسته بودیم گفت

امروز داریم ما امتحان دینی             دستای یچه ها همه تو بینی

نشسته ایم رو پله ها                       بچه هامون سر به هوا

برای لغو امتحان                           خدا برس به داد ما

 

بچه های پروین اعتصامی

 همه ی خشکلای مبارکه                         همشون ریختن تو این پروین که!

هرکدوم یه عیب دارن این بچه ها              گوش درازو لق لق و دست وتو دماغ

یکی از کلاسای پروین ما                        سوم ریاضی بازیگوش

همشم تو این کلاس بو عطر میاد               میدونی این بوی عطر از کجا میاد؟

همش زیرسر الناز گلست                        همیشه بو خوب میده،ما مست مست

یکی از مشکلای دیگه ی کلاس                درس نخوندن زیاد بچه هاست

تک ردیف جلوی آغل ما                         محو درس و تماشای فرمولاست

اون ردیف آخر هم که ما شدیم                   تنبل و مسخره ی کلاس شدیم

والسلام نامه تمام                                   شعر ما موند نا تمام

بالا رفتیم ناطقی بود                               پایین اومدیم حقیقی بود

وسط رفتیم ملکی بود                              قصه ی ما الکی بود

ما الان کارگاه مبانی هستیم

 امروز امتحان شیمی داشتیم. یاسمن،زهره و فائزه غایب بودن.حالا چراشو خدا میدونه.اصلا که برا امتحان شیمی نبوده.خانم ناطقی هم رو اون دنده بود گفت باید زنگ بزنیم بیان.خلاصه ،داشتیم امتحان میدادیم یه دفعه یکی عصبانی با چشای پف کرده اومد تو سالن .فائزه بود که به زور اومده بود مدرسه.یاسمن و زهره هم هرکدومشون به یه بهانه ای از زیره امتحان در رفتن و نیومدن.                                                       

زنگ دوم فیزیک داشتیم.درس دادو بعدش وعده کردیم چارشنبه سوری با خانم حقیقی بریم مرق و همه ی گام به گامایی که تو طول سال خانم گرفته رو بسوزونیم .اول این زنگ زهرا حالش بد بود مامانش اومد دنبالش.

الان ما تو کار گاه مبانی هستیم .بچه ها پای سیستمن و هرکدومشون یه کاری میکنن.

کلاس دینی

  اینم یکی از شعرهای مریم و زهرا در باره ی کلاس و بچه های کلاس.

سر کلاس دینی                         خدای من میبینی

هرکی یه کاری میکنه                 خانوم و کلافه میکنه

ردیف اول کلاس                       مشغول درس اند و خلاص

ردیف دوم کلاس                       درس نخون و فقط پلاس

الناز مودب کلاس                      زهرا جلوش بذار کلاس

مهشید که سرما خورده               سر هممون رو برده

فریبای تپل مپل                         فریبا نگو یه دسته گل

فائره جون کجایی                      سوت بزنم میآیی

راحله خواب خوابه                    وای که دلم کباب

وجیهه ریزه میزه                      اشوه ازش میریزه

خاطره ی زبروزرنگ                گوشیش میگه دلنگ دلنگ

اکبری خیلی خر خونه                 همش میشینه تو خونه

بهناز نگو مهندس                      خاطره اوضاش گندس

مهسای تن طلایی                      خودت بگو کجایی

یاسمن خمیری                          کی آخه تو میمیری

بچه ها عاطفه کجاست                هیچی بابا انگار تو راست

زهرا که کرم میریزه                   ولی بازم عزیزه

زهره کیویت رو خوردی              ابرومون رو بردی

فائزه جون شوند شیکس               تو کله تو هیچی نیست

افسانه هم که گوشه گیر               بیا یکم نمره بگیر

 

 

 

زخم زبون های دبیرا

 تا حالا هیچ سوم ریاضی مثل شما ندیده بودم.

زشته خجالت بکشین یعنی شما سوم ریاضی هستین.

این چه وضعیه همه همکارا از شما ناراضین.

خوبه هفده نفر بیشتر نیستین و انقدر سروصدا میکنین.

و.............................................

اینا از حرفهاییه که سر کلاس دبیرا زیاد بهمون میزنن ولی ما یه گوشمون در و اون یکی دروازه.

البته جا داره از دبیرای محترممون  تشکر ویژه داشته باشیم و ازشون بخوایم حلالمون کنن چون تحمل کلاس ما صبر ایوب هم یه چیزی بیشتر میخواد.

 

 

کلاس ما

معمولا یکی از بهترین و درس خون ترین کلاس هر مدرسه سوم ریاضی.ولی تو دبیرستان ما سوم ریاضی که ما باشیم از بد ترین کلاس هاست.بچه های کلاس ما با این که همشون اگه بخوان یه جورایی نخبه هستند عوض این که از هوششون واسه درس خوندن استفاده کنن در راه بهم ریختن مدرسه به هر نحوی مورد استفاده قرارش می دن.

همیشه تو جلسه هایی که دبیرا دارن یه ذکر خیری هم از شیطونیا و اذیت های کلاس ما میکنن.

کلاس ما  هفده نفره ،فائزه , مرضیه ,الناز,مهشید,فاطمه, بهناز, خاطره, عاطفه, مهسا,یاسمن, مریم  , راحله، فریبا , زهرا, زهره,وجیهه و افسانه بچه های سوم ریا ضی هستن.

البته ما تو کلاسمون شاگرد درس خون هم داریم که برای حفظ آبروی کلاس همیشه درس خون و آمادن تا داوطلبانه برن برا درس و تا وقتی دبیر داره از اونا درس می پرسه بچه ها یه گوش چشمی به کتاب بندازن مثل  الناز و مهشیدو فاطمه.

خاطره هم که همیشه با خوراکیهاش بچه هارو تغذیه می کنه و بچه ها هم بهش رحم نمیکنن و هیچ وقت واسه خودش چیزی نمیذارن.

راحله هم همیشه این فریبا بیچاره رو اغفال میکنه تا به بهانه های الکی از زیر درسو کلاس در برن که بیشتر وقتا هم به خاطره عدم اجازه ی دبیر مجبور میشه کلاس رو تحمل کنه البته تو خواب.و بیشترین غیبت غیر مجاز هم ماله راحله ست.

فائزه هم که با این مرضیه همیشه ی خدا سرشون تو همه و دارن حرف میزنن.حالا چی میگن خدا میدونه!البته فائزه  یکی از افتخار های کلاس چون فقط اون بود که تو کلاس ترم اول درس حسابان رو بیست گرفت هیچ وقت هم به درس گوش نمیده ولی همیشه همه چی بلده و این وسط فقط یکم مرضیه ضرر میکنه.

بهناز هم مهندس کلاسه و به خاطر قد رشیدی که داره بعضی از بچه ها مثل خاطره تو باز کردن و بستن پنجره که قد همه کس بهش نمیرسه باهاش رقابت دارن.

یاسمن و مهسا هم همیشه به بچه های بقیه ی کلاس ها میسپارن که بیان دم کلاس و به دبیر بگن که ناظم مدرسه با هاشون کار داره و چند باری هم رکب خوردن چون دبیربه خاطر ورود مجددشون به کلاس ازشون مجوز خواستن.

عاطفه هم بزرگترین افتخارش اینه که کاپیتان تیم فوتسال مدرسه بود که روز اول مسابقات تیم حذف شد و بیشتره وقتا هم با کارا و حرفاش بچه های کلاس رو میخندونه.

مریم از بقیه ی بچه ها یکم نخبه تره و بیشتره وقتا  بالاترین نمره ی درس جبرو احتمال و فیزیک و حسابان نمره ی مریم وهمیشه با زهرا در حال سرودن شعر در وصف کلاس و بچه های کلاسه.

زهره و وجیهه هم زنگای تفریح حرکات موذون کلاس کاراته ای که با هم میرفتن رو به نمایش میذارن.

افسانه هم که یه دقیقه این اینه از دسش نمیفته و بیشتر دوست داره قیافه خودشو ببینه تا قیافه بقیه.

بچه های کلاس ما همشون دوست داشتنین و همیشه دبیرا به خاطراتحادی که دارن مخصوصا واسه امتحان لغو کردن در عذابن.